سری «اره» (Saw) به یکی از جذابترین سرگرمیهای جدیدم تبدیل شده است. تا همین چند وقت پیش فیلمهای «اره» را بهطور جسته و گریخته دیده بودم. یک قسمت اینجا، یک قسمت آنجا. یک صحنهی خشن اینجا، یک صحنهی خشن آنجا. به عبارت دیگر همان تصویری را از این سری در ذهن داشتم که اکثر کسانی که از دور این مجموعه را دنبال میکنند دارند: فیلمهایی دربارهی قاتلی مبتلا به سرطان که تصمیم میگیرد به آدمهایی که ارزش زندگیشان را نمیدانند با مجبور کردنشان به تلاش برای قسر در رفتن از تلههای مرگبار و گرفتن تصمیمات حیاتی بفهماند که عمرشان را به بطالت نگذرانند و تقاص گناهانی را که ازشان گریخته بودند ببینند و در نهایت اگر توانستند زنده قسر در بروند، به عنوان انسان بهتری به جامعه برگردند. تا همین چند وقت پیش فکر میکردم سری فیلم ترسناک «اره» منهای قسمت اول، فیلمهای سخیفی هستند که در هر قسمت چندتا قربانی جدید انتخاب میکنند، به بدترین شکل ممکن آنها را سلاخی میکنند و بعد این روند دوباره تکرار میشود. راستش احساس میکردم «اره»ها نسخهی خشنتر و مریضتری از مجموعههای اسلشر دیگری مثل «مقصد نهایی»، «جمعه سیزدهم» و «کابوس در خیابان اِلم» هستند. اما اشتباه میکردم. وقتی ساخت فیلم «جیگساو» به عنوان هشتمین قسمتِ مجموعه اعلام شد تصمیم گرفتم تا به گذشته برگردم و هر هفت فیلم قبلی را اینبار با دقت و بهطور منظم پشت سر هم تماشا کنم. نتیجه این شد که متوجه شدم چقدر دربارهی این سری اشتباه میکردم و چقدر این فیلمها باحالتر و سرگرمکنندهتر از چیزی هستند که در نگاه اول به نظر میرسید. متوجه شدم رسیدن این مجموعه به جایگاه کالت فعلیاش بیمورد نبوده است. این فیلمها تمام چیزهایی را که فیلمهای کمخرجِ سخیفِ مزخرف دیوانهوار برای جذب طرفداران اندک اما پرشور و اشتیاق نیاز دارند گرد هم آوردهاند و من هم جدیدترین عضوِ فرقهی طرفداران این فیلمها هستم.
چرا دربارهی فیلمهای «اره» اشتباه میکنیم؟
سادهترین راه برای درک سری «اره» نگاه کردن به لوگوی کمپانی سازندهاش است. قبل از هر فیلم بدون استثنا اسم کمپانی «تویستد پیکچرز» (Twisted Pictures) روی صفحه نقش میبندد. سپس سیمهای خارداری از گوشههای تصویر ظاهر شده و با سروصدای خشنی به دور حروفِ این کلمات میپیچند. بلافاصله یک میخ فلزی از بالا فرو میآید، از لابهلای سیمخاردارها عبور میکند و بین دو کلمهی «تویستد» و «پیکچرز» از حرکت میایستد و شروع به چرخیدن و سفت کردنِ سیمخاردارها میکند. سیمها به دور کلمات میپیچند و تیغهاشان را روی بدنِ نحیفِ کلمات بیچاره میفشارند و سپس از شدت فشار پاره شده و حروف را زخمی میکنند. این انیمیشن کل مجموعهی «اره» را در کمتر از ۱۰ ثانیه خلاصه کرده است. از کانسپت اولیهی فیلمها گرفته تا تجربهای که ارائه میدهند همه و همه در این انیمیشن فشرده شده است. حتی اگر یک عدد عکس یا ویدیو از «اره» ندیده باشید هم با موشکافی استعارهای این لوگو میتوانید به یک درک کلی دربارهی این فیلمها دست پیدا کنید: درد وحشتناکی که توسط ابزارآلات معمولی روی آدمها اعمال میشود و ما هم مجبور به تماشای آنها هستیم. به عبارتی ترجمهی اسم خود کمپانی: فیلمهای غیرمعمول و ناخوشایند. اما این اسم یک معنی دیگر هم دارد. میتوان آن را «فیلمهای پیچیده» یا «فیلمهایی پر از پیچش» هم ترجمه کرد. و ترجمهی دوم چیزی است که اکثر کسانی که این مجموعه را از دور میشناسند، آن را از دست میدهند. در اینکه سری «اره»، با تلههای مرگبار جیگساو و قتلعامهای فجیعش شناخته میشوند شکی نیست. در اینکه هر قسمت از این سری از دومینویی از کشتارهای تهوعآور تشکیل شدهاند شکی نیست. نکته این است که جذابیت این فیلمها به اینها خلاصه نمیشود. جذابیت اصلی این فیلمها داستانگویی پیچیدهشان است.
سری «اره» بدونشک قاطیپاتیترین و سردرگمکنندهترین و شگفتانگیزترین داستانگویی را در میان تمام مجموعههای ترسناک دارد. معمولا دنبالهها به شکلی ساخته میشوند که بتوانند روی پای خودشان بیاستند. بهطوری که مثلا حتی اگر شما «لوگان» (Logan) را به عنوان اولین فیلم «مردان ایکس»تان تماشا کنید باز هم متوجه روند داستان میشوید. شاید تجربهی کاملی از فیلم به دست نیاورید، اما سردرگم هم نمیشوید. ولی ماجرای سری «اره» فرق میکند. فیلمهای این مجموعه به حدی به هم مربوط هستند که تاریخ و اسطورهشناسی سریالی مثل «لاست» را خجالتزده میکنند. بعد از تماشای «اره» متوجه میشوید دو نوع دنباله داریم. اولی دنبالههایی مثل «شوالیهی تاریکی» و «شوالیهی تاریکی برمیخیزد» هستند که باید قسمتهای قبلیشان را ببینید و دوم دنبالههایی مثل دنبالههای «اره» که باید قسمتهای قبلیشان را چند ساعت قبل از تماشای هر قسمت جدید بازبینی کنید. یعنی چه؟ یعنی تمام قسمتهای این مجموعه آنقدر بهطرز نزدیک و پیچیده و درهمبرهمی به هم مرتبط هستند که حتی اگر قسمتهای قبلی را به تازگی دیده باشید (مثلا یکی-دو روز قبل)، باز در فهمیدن فیلمهای جدید به مشکل برمیخورید. چرا که در فیلمهای «اره» اصول داستانگویی بهطرز جذابی نادیده گرفته میشود. کاراکترهای فرعی ناگهان در فیلمهای جدید در کانون توجه قرار میگیرند. فلشبکها و فلشفورواردها بدون هیچ مقدمهای میآیند و میروند. رویدادهای گذشته از زاویهها و نقطهنظرهای دیگری بررسی میشوند. کاراکترهایی که به نظر میرسید ُمردهاند با نقشهای مهمی بازمیگردند. خطهای زمانی همچون فیلمهای سفر در زمان در هم ترکیب میشوند و هزارجور جنگولک دیگر. در یک کلام سازندگان به علاقهی جیگساو به طرح معما پایبند ماندهاند و به معنای واقعی کلمه فیلمهایی ساختهاند که مثل پازل میمانند.
هنوز باور نکردهاید؟ خب، بگذارید برایتان مثال بزنم. در «اره ۳» یکی از کاراکترها نامهای دریافت میکند که او را طوری خشمگین میکند که میخواهد دست به آدمکشی بزند. ما چیزی دربارهی محتوای نامه و نویسندهاش نمیدانیم و فیلم بدون فاش کردن چنین اطلاعات مهمی به اتمام میرسد. تازه در «اره ۴» معلوم میشود نویسندهی نامه چه کسی بوده است و تازه در «اره ۵» معلوم میشود محتوای نامه چه بوده است. یا مثلا آیا میدانستید داستان «اره ۵» سی ثانیه بعد از پایانبندی «اره ۳» آغاز میشود. آیا میدانستید اتفاقاتِ «اره ۴» در جریان «اره ۳» جریان دارد و این موضوع وقتی فاش میشود که یکی از کاراکترهای «اره ۴» در پایان فیلم قدم در لوکیشن پایانبندی «اره ۳» میگذارد. از همه خفنتر این است که جیگساو، بدمن اصلی مجموعه در پایان «اره ۳» میمیرد، اما تمام رویدادهای فیلمهای بعدی توسط او برنامهریزی شدهاند. هیچ عنصر ماوراطبیعهای هم در کار نیست. سری «اره» پر از چنین غافلگیریهای مضحک و داستانگوییهای عجیب و غریبی است. خلاصه اگرچه کسانی که «اره» را از تبلیغاتش میشناسند فکر میکنند جذابیت اصلی این فیلمها تلههای مرگبارش است، ولی طرفداران واقعی مجموعه عاشق اسطورهشناسی و داستانگویی پیچیدهاش هستند. هیچکدام از این حرفها به این معنی نیست که مجموعهی «اره» شاهکار فیلمنامهنویسی است. کاملا مشخص است که سازندگان در حین ساخت قسمت اول اصلا نمیدانستند که جیگساو همزمان دو-سهتا دستیار دارد. تاریخِ مجموعه از قبل برنامهریزی نشده بود، بلکه به مرور زمان ساخته و پرداخته شده است. همین موضوع به تناقضهایی در داستان منجر شده است. با این حال باید سازندگان و استودیو را تحسین کرد که بزرگترین نقطهی ضعف نِردها را کشف کرده بودند (تئوریپردازیها و بحث و گفتگوهای تمامنشدنی دربارهی جزییات) و از آن نهایت استفاده را کرده بودند. سری «اره» از آن فیلمهایی است که تا دلتان میخواهد میتوانید ازش ایراد بگیرید. اما اگر پایهی فیلمهایی که بهطرز خوبی بد هستند باشید بعد از مدتی ایراد گرفتن را کنار میگذارید و جفتپا به درون دیگ داغ آش شلهقلمکاری که سازندگان برایتان ترتیب دادهاند شیرجه میزنید.
اما هنوز تمام نشده. پیچیدگی داستان فقط نیمی از جذابیت سری «اره» است. نیمهی دوم به خود جناب آقای جیگساو مربوط میشود. بدمنهای فیلمهای ترسناک معمولا به دو گروه تقسیم میشوند. دستهی اول قاتلهای روانی و خشنی مثل مایکل مایرز و صورتچرمی و کلا تمام قاتلهای ساکتی که با ریختن خون قربانیانشان ابراز وجود میکنند و دستهی دوم موجودات ماوراطبیعهای مثل فردی کروگر و جیسون وورهیس و شیاطین خبیث. جیگساو اما از همان ابتدا با این هدف طراحی شده بود تا به چیز کاملا جدیدی تبدیل شود. اول از همه در رابطه با جیگساو با کسی طرفیم که برخلاف سنت فیلمهای اسلشر، هیولای غیرقابلتوقف و غیرقابلکشتنی که چاقویی-ارهبرقیای-ساطوری-چیزی به دست میگیرد و دنبال قربانیانش میکند تا آنها را تکهتکه کرده و در خونشان غلت بزند نیست. در عوض او مرد مسنی مبتلا به سرطان است که دارد غزل خداحافظی را میخواند. همیشه به خاطر بیماری سختش، خسته و کوفته و رنگپریده و بیحال به نظر میرسد. خبری از هیجان و اشتیاق قاتلان دیگرِ اسلشرها در او دیده نمیشود. بهطوری که او در «اره ۲» آنقدر حالش بد است که حتی برای یک گفتگوی معمولی هم به اکسیژن نیاز دارد و در «اره ۳» کل فیلم را روی تختخواب از سردرد و حالتتهوع به خودش میپیچد و چنان وضعیت وخیمی دارد که هر لحظه احتمال از حرکت ایستادن قلبش و مرگش میرود. اتفاقا سازندگان استفادهی ترسناکی از حالت نحیف و خستهی او کردهاند. او آنقدر رنگپریده و بیحال است که انگار ما در حال تماشای یک آدم نیمهمُرده هستیم. تمام اینها بهعلاوهی عمل جراحی مغزش در طول این فیلم که به باز شدن جمجمهاش با دریل برقی و اره منجر میشود نشان میدهد که چرا جیگساو در تضاد با دیگر آنتاگونیستهای سرحال و فعال و پرتکاپوی معمول این دست فیلمها قرار میگیرد.
اما چیزی که جیگساو را به شخصیت شرور جذابی تبدیل میکند این است که اگرچه در اکثر اوقات غایب است، اما حضور شوم و مرگبارش بیوقفه احساس میشود. حضور فیزیکی جیگساو در فیلم اول فقط به چند دقیقهی میانی و پایانیاش خلاصه شده، اما سایهی او طوری بر کل فیلم سنگینی میکند که احساس میکنید او شما را مثل قربانیانش در مشت غولپیکرش زندانی کرده و همینطوری مشتش را برای منجر کردن دندهها و ریههایتان فشار میدهد. دوباره در فیلم دوم اگرچه حضور فیزیکی جیگساو به نشستن روی صندلیای در محاصرهی پلیسها و نیروهای ضربت خلاصه شده، اما او طوری دست بالا را دارد و طوری تمام اتفاقات فیلم را از روی همان صندلی روی انگشت کوچکش میچرخاند که باز همهچیز از او شروع میشود و به او ختم میشود. چیزی که جیگساو را به کاراکتر ترسناکی تبدیل میکند تلههایی است که قربانیانش خود را همچون خرگوشی وحشتزده و خونآلود در آنها پیدا میکنند. این تلهها فرصتی برای نمایش عمق زیرکی، دیوانگی، مهارت و قابلیتهای جیگساو در کشتن هستند. تلهها همه به نمایندهای دیداری و فیزیکی از ذهنِ هولناک جیگساو تبدیل میشوند. سازندگان از طریق این تلهها به بهترین شکل ممکن نشان میدهند که قربانیان جیگساو گرفتار چه کسی شدهاند و اینکه چه آشوب عجیب و غریبی در ذهن این مرد متلاطم است.
اولین تلهی جیگساو بهطرز بدی ساده است. مردی به یک لوله زنجیر شده است و یک اره هم در اختیارش قرار گرفته است. اره آنقدر تیز نیست که زنجیرها را پاره کند، اما آنقدر تیز است که از پوست و گوشت و استخوان عبور کند. آیا حاضر میشوی برای زنده ماندن خون بدهی؟ تلههای جیگساو در فیلمهای بعدی به مرور افسارگسیختهتر میشوند. چیزی که با یک اره و یک پا و یک سوال شروع شده بود به جاهای دیوانهواری منجر میشود. مثل پلیسی که برای زنده ماندن باید تا آرنج دست در ظرف اسید کند تا کلیدِ نجاتش را به دست بیاورید. یا مثل معتادی که باید به درون استخری از سرنگهای زرد و کثیف شیرجه بزند تا کلید رهاییاش را پیدا کند. یا مثل چرخ و فلکی که شش نفری را که به صندلیهایش بسته شدهاند با شلیک شاتگان به سینههایشان اعدام میکند، اما یک بازیکننده هم وجود دارد که میتواند به ازای سوراخ کردن دستانش توسط دریل، دوتا از آنها را نجات بدهد. اگر یک نفر باشد که از تلههای جیگساو لذت نمیبرد خود اوست. جیگساو برخلاف عموم آدمکشهای فیلمهای اسلشر با کشتن و خالی کردن تمایلات سادیسمیاش ارضا نمیشود. او باور دارد تلههایش حکم یکجور روانکاوی را دارند. باور دارد قربانیانش که همه از دم تبهکار یا افرادی هستند که برای زندگیشان ارزش قائل نیستند در صورت زنده بیرون آمدن از آنها، طرز نگاهشان به زندگی تغییر میکند و قدر آن را بیشتر از قبل خواهند دانست.
پس او به جای اینکه از عدم موفقیت قربانیانش خوشحال شود، اتفاقا آنها را تشویق میکند تا در فرو کردن تیغ جراحی در حدقهی چشمانشان و بیرون آوردن کلیدی که تلهی بسته شده دور سرشان را باز میکند موفق شوند! اما این حرفها به این معنی نیست که سری «اره» مطالعهی عمیقی در خصوص درست بودن یا نبودن فلسفهی جیگساو در رسیدن به کامیابی و یافتن معنای زندگی از طریق قسر در رفتن از تلههای مرگبار است. سرِ این فیلمها آنقدر گرم اجرای قتلهای خلاقانه و پیچیده کردن خطهای داستانیاش است که وقت به بحثهای تماتیک نمیرسد. این در حالی است که تعداد کسانی که در طول این هشت فیلم از تلههای جیگساو جان سالم به در میبرند خیلی پایین است. تنها کسی که واقعا اجرای فرمول انسانسازی جیگساو را روی آن میبینیم دختری به اسم آماندا یانگ است که البته بعد از مدتی معلوم میشود او هم واقعا تغییر نکرده و فقط از لحاظ روانی ناثباتتر شده است. بنابراین معمای همیشگی این مجموعه این بوده است که آیا فیلمها نشان میدهند که جیگساو به عنوان یک مهندس نابغه نمیداند چه روش مزخرفی برای نجات آدمها از زندگی نکبتبارشان انتخاب کرده یا او به عنوان یک مهندس نابغه که همیشه چند قدم جلوتر از پلیس و قربانیانش است آنقدر احمق نیست که به خاطر هیچ و پوچ اینقدر تلاش کند؟ با وجود این سوالات، همانطور که گفتم سازندگان آنقدر شیفتهی کشتنِ قربانیان جیگساو در پایان فیلمها به روشهای جدید و خلاقانه هستند که تلاشی برای بررسی جنبههای مختلف طرز فکر جیگساو نمیکنند. بنابراین فلسفهی جیگساو پس از یکی-دوتا فیلم از یک موضوعِ قابلتامل و قابلبحث، فقط به وسیلهای برای توجیه دلیل ساخت این تلهها و بازیهای پیچیدهی او و همدستانش تبدیل میشود. خب، اگر این حرفها برای متقاعد کردنتان برای تماشای کامل این مجموعه کافی است که پس منتظر چه هستید، اما در غیر این صورت بگذارید به دل اسپویل زده و داستان و تحولات مجموعه را فیلم به فیلم مرور کنیم:
اره
Saw
آیا میدانستید: در ابتدا لورنس و آدام قرار بود در یک آسانسور یا زیرزمین زندانی شوند. همچنین بیلی، عروسک جیگساو توسط خود جیمز وان ساخته شده است.
سالها قبل از اینکه جیمز وان با سری «احضار» (The Conjuring)، انرژی تازهای به فیلمهای زیرژانر خانهی جنزده تزریق کند، او یکی از کلاسیکهای اسلشرِ سینما را با قسمت اول «اره» ساخت. «اره» یکی از آن فیلمهایی است که یک دینامیت تجاری و هنری تمامعیار بود. اگرچه کمپانی لاینزگیت در ابتدا قصد داشت فیلم را بهطور مستقیم در شبکه نمایش خانگی عرضه کند، اما پیشنمایشهای فیلم در جشنوارههای ساندنس و تورنتو با استقبال گسترده و مثبتی روبهرو شدند. در نتیجه لاینزگیت نظرش را تغییر داد و تصمیم گرفت آن را در هالیووین ۲۰۰۴ در سینماها اکران کند. «اره» که با کمتر از یک میلیون و ۲۰۰ هزار دلار بودجه تهیه شده بود رفت تا ۱۰۳ میلیون دلار در دنیا بفروشد. رقمی که در آن سال «اره» را پشت سر «جیغ» (Scream) در ردهی دوم سودآورترین فیلمهای ترسناک تاریخ قرار میداد. از آنجایی که بودجهی ابتدایی فیلم فقط ۷۰۰ هزار دلار بود و زمان فیلمبرداری باید در کمتر از ۱۸ روز به پایان میرسید، دست جیمز وان برای گرفتن برداشتهای زیاد باز نبود. او فقط فرصت و بودجه گرفتن چند برداشت از هر بازیگر را داشت. در نتیجه با اینکه وان در ابتدا قصد داشت «اره» را با فرم فیلمسازی هیچکاکی بسازد، اما از آنجایی که هیچکاکبازی در برنامههای فیلمبرداری کوتاه و فشرده جواب نمیدهد، نتیجهی نهایی فیلمی شده که به خاطر کمبود وقت، کج و کوله و تیره و تاریک و بیموویوار و آشفته به نظر میرسد. چیزی که اصلا هدف سازندگان نبوده است و از سر اجبار اتفاق افتاده است. اگرچه خود جیمز وان بعدها گفت که این فیلم دقیقا همان چیزی نیست که در ذهن داشته، اما نکتهی جالب قضیه این است که اتمسفر «اره» یکی از بهترین بخشهای فیلم است که به یکی از امضاهای این سری تبدیل شد. یعنی سازندگان بعدی در دنبالهها نه تنها حالت آشفته و کمخرج فیلم اول را با بودجههای بیشترشان بهبود نبخشیدند، بلکه به آن پایبند هم ماندند. تنها فیلمی که به شکل ظاهری «اره» وفادار نمانده «جیگساو» است که اتفاقا به خاطر این کار مورد موآخذه قرار گرفت.
فضای «اره» مثل این میماند که در حال تماشای فیلمی جنایی از دیوید فینچر، ترجیحا «هفت»، اما بدون صیقلخوردگی و تمیزکاری یک اثر با کیفیت هستیم. این موضوع باعث شده تا فیلم حتی بیشتر از چیزی که لوکیشنهایش نشان میدهند کثیفتر و منزجرکنندهتر به نظر برسد. برخلاف فیلمهای بعدی مجموعه که فضاسازی به گوشه رانده میشود و قتلهای فجیع و داستانگوییهای پیچیده در مرکز توجه قرار میگیرند، قسمت اول «اره» قبل از هرچیز فیلمِ اتمسفر است. مهم نیست کاراکترها به هم چه میگویند، راز مرکزی قصه چیست و چه کسی دارد آنها را بازی میدهد، در این فیلم دنیای پیرامون کاراکترها حرف اول را میزند. «اره» از آن فیلمهایی است که اگرچه دنیای وحشتناکی را به تصویر میکشد، اما آنقدر قابللمس است که بعضیوقتها احساس میکنم فقط یک قدم دیگر تا وارد شدن در آن دستشویی لعنتی فاصله دارم. فقط یک قدم! احساس میکنم اگر دستم را دراز کنم، نوک انگشتانم از شیشهی تلویزیون عبور میکند و از آن طرف بیرون میآید. ایدهی تماشای یک فیلم اسلشر که خود را در قالب یک فیلم جنایی مخفی کرده عالی از کار در آمده است. همین کاری کرده تا «اره» به جای «کابوس در خیابان اِلم» و «جمعه سیزدهم»، دنبالهروی واقعگرایی خفهکنندهی «کشتار با ارهبرقی در تگزاس» باشد. اسلشرها پتانسیل بالایی برای گرفتن حالتی غیرواقعی و فانتزی به خود دارند. بنابراین وقتی فیلمی پیدا میشود که لجامگسیختگی یک اسلشر را در دنیایی قابللمس پیاده میکند نتیجه به چیز شگفتانگیزتر و درگیرکنندهتری تبدیل میشود. تماشای «اره» مثل تماشای یک فیلم کاراگاهی/جنایی معمولی میماند که حالا ایندفعه قاتل سریالی مرکزیاش روش عجیب و غریبتری برای کشتار دارد. کمبود بودجه و افق بستهی داستان باعث شده تا فیلم از چند لوکیشن محدود خارج نشود. پس با داستانی طرفیم که با بقیهی دنیا کاری ندارد و شبیه دوربین مستندی میماند که به سوراخ سنبههای دیدهنشدهای از جامعهی جرم و جنایت زیرزمینی شهر سرک میکشد. یکی از آن جامعههایی که مثل خفاش فقط شبها فعال است و روزها در حال رفتن سرکار، اخبارش را در روزنامه میخواهیم و تعجب میکنیم. از دستشویی حالبههمزنی که چرک و کثافت از کاشیهای مربعیاش سرازیر میشود تا توالت بوگندویی که فاضلاب در آن پر شده است. از آینههایی که از شدت کثیفبودن به بخشی از دیوار تبدیل شدهاند تا لولههای زنگزدهای که تن دیوار را پاره کرده و بیرون آمدهاند. نتیجه فیلمی با اتمسفر کلاستروفوبیک لذتبخشی است که با داستانگویی پرپیچ و خمش با روان بیننده بازی میکند.
دو نفر با پای بسته در یک دستشویی بیدار میشوند و میخواهند بفهمند چرا از اینجا سر در آوردهاند. یک جنازه با مغزی متلاشی شده بینشان روی زمین افتاده است. فردی به اسم زپ آنها را از طریق دوربین مداربسته تحت نظر دارد. این وسط پلیس در جستجوی قاتلی است که قربانیانش را وارد بازیهای مرگبار میکند و دختری به اسم آماندا یانگ که توانسته از یکی از بازیهای او جان سالم به در ببرد. با اینکه دیالوگنویسیها و بازیها بعضیوقتها توی ذوق میزنند (که با توجه به بودجهی پایین فیلم قابلدرک است)، اما فیلم به لطف داستانگویی کنجکاویبرانگیزش و دنیای غوطهورکنندهاش تماشاگر را گوش به زنگ نگه میدارد. «اره» بیشتر از هر چیز دیگری، حس و حال یک تریلر نئونوآر را دارد که حالا کمی خشنتر از فیلمهای همژانرش است. اما چیزی که «اره» را به بهترین فیلم مجموعه تبدیل میکند مربوط به نحوهی مدیریت بخش «خشن»اش میشود. اگرچه در دنبالهها کار به جایی کشیده میشود که ما برای چند دقیقه به تماشای کالبدشکافی یک جنازه یا خرد شدن تدریجی استخوانهای گردن یک انسان با تمام جزییات مینشینیم، اما جالب است بدانید که قسمت اول اصلا حول و حوش شکنجههای آشکاری که به امضای این مجموعه تبدیل شده نمیچرخد. جیمز وان بهطرز هوشمندانهای میداند چگونه از خشونت به عنوان سرگرمی استفاده نکند. میداند چگونه در عین ضبط عمل فیزیکی خشونت، تاثیر روانیاش را هم منتقل کند. میداند به تصویر کشیدن نهایت خشونت یعنی سپردن آن به تصور خود بیننده. با اینکه تلهها و اتفاقات خشونتآمیز این قسمت در مقایسه با تلههای فوقسادیستی جیگساو در قسمتهای بعدی هیچ است، اما حتما دلیلی دارد که قسمت اول کماکان ترسناکترین و مضطربکنندهترین فیلم مجموعه است. چون اگر دنبالهها با صحنههای خشونتآمیزشان به عنوان بازیهای شهربازی برای خندیدن و قهقه زدن و شوخی کردن و لذت بردن رفتار میکنند، «اره» تنها فیلم مجموعه است که سعی میکند رابطهی مستقیمی بین ما و درد و رنج کاراکترهایش ترسیم کند. اگر دنبالهها به تدریج سعی میکنند تا با صحنههای خشنشان حالمان را بهطرز لذتبخش و بیخطری بد کنند، «اره» حالمان را بهطرز آزاردهندهای بد میکند. اگر خشونت در دنبالهها حرف اول را میزند و تافتهی جدابافته است، «اره» تنها فیلم مجموعه است که خشونت ساز خودش را نمیزند، بلکه یکی از اجزای فیلم است که در تکمیل یک تجربهی یکدست نقش دارد.
برای نمونه صحنهی تلاش دکتر گوردون برای قطع کردن پایش با اره با کمترین خون و با تمرکز روی صورت برافروختهی کاراکترها و صدای کشیدن شدن تیغ اره روی گوشت به تصویر کشیده میشود، اما اگر این صحنه در دنبالهها اتفاق میافتاد، همین عمل دقایق طولانیای ادامه پیدا میکرد و دوربین در تمام مدت روند قطع شدن پا را سانتیمتر به سانتیمتر با نمای اکستریم کلوزآپ زیر نظر میگرفت. فرقشان این است که در اولی کارگردان موفق میشود کاری کند تا احساس کنیم این پای خودمان است که دارد قطع میشود، اما در دومی در حد تماشای قطع شدن پای یک مانکن از حادثه فاصله میگیریم. دنبالهها اما به جای مهارت نامرئی به کار رفته در خشونت این فیلم، خونهای قرمز دیدنیاش را دیدند و به آن چسبیدند. جدا از تمام اینها یکی از چیزهایی که «اره» را به جایگاه کالتی رساند و یکی از بزرگترین دلایلی که آن را با «هفت» مقایسه میکنند پایانبندیاش است. پایانبندیای که به پیروزی بدمنِ قصه در کمال تعجبمان منجر میشود. پایانبندی «اره» شاید به دیوانگی دنبالههایش نرسد، اما بدونشک غیرمنتظرهترین و طبیعتا بهترینشان است. بعد از «اره» فهمیده بودیم که یکی از ویژگیهای این سری سرانجامهای شوکهکنندهاش است. پس از قبل انتظارشان را داشتیم، اما در جریان «اره» هنوز آماتور بودیم. پس پایانبندی فیلم بیهوا مچ تماشاگر را میگیرد. مخصوصا با توجه به اینکه قسمت اول در مقایسه با دنبالهها رازآلودتر است.
دکتر گوردون و عکاسی به اسم آدام در دستشویی بیدار میشومد. گوردون باید قبل از ساعت ۶، آدام را بکشد، وگرنه خانوادهاش کشته میشوند. در ابتدا به نظر میرسد همهچیز زیر سر زپ، یکی از کارکنان بیمارستانی که گوردون در آن کار میکند است. به این باور میرسیم که زپ خود جیگساو است. اما در جریان پیچشی که به مهمترین لحظهی معرفِ مجموعه تبدیل شد دکتر گوردون پایش را قطع میکند و معلوم میشود زپ نه جیگساو، بلکه یکی از قربانیان جیگساو است که مجبور شده برای به دست آوردن پادزهری که در رگهایش جریان دارد خانوادهی گوردون را گروگان بگیرد. ناگهان جنازهی وسط دستشویی از جا بلند میشود. معلوم میشود جیگساو در تمام این مدت در اتاق حضور داشته است. چند دقیقهی پایانی فیلم بهطرز خوبی به چنان آشفتهبازاری از خون و جیغ و شوک و مرگ تبدیل میشود که با وجود چنین سرانجام کوبندهای تعجبی ندارد که چرا «اره» اینقدر در دل مردم جا باز کرد. نحوهی بسته شدن درِ آهنی دستشویی توسط جیگساو در حال گفتن جملهی «گیم اور» به معروفترین لحظهی فیلم تبدیل شده است که تقریبا در تمام دنبالهها شاهد نمونهای مشابه آن هستیم. همچنین این پایانبندی ثابت کرد که مهم نیست در هر فیلم چه کسانی به عنوان قهرمان و پروتاگونیست معرفی میشوند، شخصیت اصلی مجموعه خود جیگساو است و بس. این پیچش پایانی، آغازی بود بر پیچشهایی که به تدریج دیوانه و دیوانهتر میشدند.
اره ۲
Saw II
آیا میدانستید: پلاک خانهای که جیگساو، کاراگاه متیوز را برای دیدار با پسرش میبرد ۲۳۷ است. این شمارهی همان اتاق شوم و ممنوعهی هتل اورلوک در فیلم «درخشش» است.
شاید «اره» با دنبالههایش خیلی از طرفداران اولیهاش را از دست داد (و خیلی دیگر را حفظ کرد)، اما مطمئنا «اره ۲» یکی از آنها نبود. «اره ۲» اولین و آخرین دنبالهی «آدمیزادی» این مجموعه است. «اره ۲» همان مرزی است که واقعگرایی و ساختار کنترلشدهی قسمت اول را از لجامگسیختگی دنبالههای بعدی جدا میکند. بنابراین با فیلمی طرفیم که اگرچه بیشتر یادآور قسمت اول است، اما حاوی جلوهای از دنبالههای بیمغز بعدی هم است. دارن لین بوسمن به عنوان کارگردان این قسمت و تیمش در «اره ۲» سراغ همان فرمول آشنای دنبالهسازی میروند: همهچیز را چند برابر بزرگتر کنید! تمام اجزای قسمت اول در اینجا ضرب در ۴ شده است. اگر قسمت اول فقط به صحنههای خشونتآمیزش اشاره میکرد، این قسمت با آغوش باز به دیدار با خون و خونریزیهای آشکار و جمجمههای سوراخ شده توسط چوبهای مجهز به میخ و چشمهای منفجر شده توسط گلولههای مگنوم و تماشای جزغاله شدن انسانی در کوره با جزییات و خیلی چیزهای دیگر میرود. اگر اکثر زمان فیلم اول فقط در یک دستشویی محدود جریان داشت، این فیلم بازی جدید جیگساو را در حد یک خانه بزرگ و چند طبقه گسترش داده است. اگر فیلم اول حول و حوش دو قربانی میچرخید، این یکی دربارهی گروهی هشت نفره (همراه با بازگشت آماندا یانگ) است که در آن خانهی کذایی بیدار میشوند. اگر جیگساو در قسمت اول فقط چند دقیقه ظاهر میشود، او در این فیلم در مرکز توجه قرار دارد. «اره ۲» شاید از طریق بزرگتر شدن چیزهایی را از دست داده باشد، اما در عوض چیزهایی هم به دست آورده است. در نتیجه با یکی از معدود دنبالههایی طرفیم که ویژگیهای منحصربهفرد خودش را دارد.
نکته این است که راستش را بخواهید «اره» یکی از آن فیلمهای خوشایدهای بود که قسمت اول فقط فرصت پرداخت به گوشهای از آن و بهرهبرداری از بخش کوچکی از آن را داشت. با یکی از آن فیلمهایی مواجهایم که حتی اگر به اندازهی کافی نمیفروخت تا دنبالهاش چراغ سبز بگیرد، خودمان به محض اتمامش میتوانستیم حس کنیم که این ایده جای کار بیشتری دارد. این دنیا و این تلهها و شخصیت اصلیاش پتانسیل این را دارند تا کمی بیشتر بسط پیدا کنند. شاید اگر هیچوقت دنبالهای برای «اره» ساخته نمیشد، به جایی بر نمیخورد، اما اینکه هویت و اسرار پیرامون جنازهای که ناگهان از وسط دستشویی بلند میشود و با بستن در روی آدام، ما را به تیتراژ نهایی میفرستد همینطوری رها شود هم یکجورهایی از دست دادن پتانسیل دستنخوردهی این شخصیت است. در نتیجه «اره ۲» شاید اتمسفرِ منحصربهفرد قسمت اول را کم داشته باشد، اما در عوض جیگساو در اینجا از جنازهای بیحرکت به حضوری پرقدرت که همهچیز را تحت کنترل دارد تغییر کرده است و تماشای توبی بل با آن ردای سیاه و قرمز با چشمانی نافذ اما مُرده که در انتهای مخفیگاهش پشت صندلی نشسته است و همچون تبهکارهای کامیکبوکی به حماقت و سراسیمگی پلیسها میخندد از آن چیزهایی است که «اره ۲» را به تجربهی خاص خودش تبدیل کرده. داستان با دستگیری جیگساو توسط کاراگاه الیسون کِری و اریک متیوز با همراهی گروهبان ریگز در مخفیگاه/کارگاه او آغاز میشود. اگرچه در نگاه اول به نظر میرسد جان کریمر سوتی بدی داده است و کارش ساخته است، اما کسانی که پایانبندی قسمت اول را دیدهاند باید بدانند به جای غر زدن باید کمی به جیگساو اعتماد داشته باشند. همینطور هم میشود. پلیس نه تنها جیگساو را دستگیر نکرده، بلکه با پای خودش قدم به درون یکی از بازیهای او گذاشته است.
او عدهای را در خانهای پر از تلههایش زندانی کرده و دنیلز، پسر کاراگاه متیوز هم یکی از زندانیانش است. جیگساو از مانیتورهایی رونمایی میکند که هر اتفاقی را که در آن خانه میافتد برای پلیس به نمایش میگذارند. کریمر میگوید تنها کاری که متیوز باید برای نجات پسرش انجام دهد آرام گرفتن و نشستن و صحبت کردن با او است. در بین زندانیان جیگساو آماندا هم از فیلم اول حضور دارد. ظاهرا او دوباره به مصرف مواد برگشته و جیگساو هم دوباره او را برای مجازات شدن انتخاب کرده است. جیگساو به متیوز اطمینان خاطر میدهد که پسرش در جای امن و مطمئنی است، اما مانیتورها که فرار دنیلز از دست خلافکاری دیوانه به اسم خاویر را نشان میدهند باور کردن چنین ادعایی را سخت میکنند. اگر فقط یک چیز است که از فیلمهای «اره» یاد گرفتهایم این است که همیشه به حرفی که جیگساو میزند خوب گوش کن و همیشه کاری را که ازت میخواهد انجام بده. چون جیگساو برخلاف دیگر قاتلان اسلشر فقط به کشتنتان فکر نمیکند، بلکه سعی میکند تا هرطوری شده سرنخی برای نجات پیدا کردن از تلههایش بهتان بدهد. کاراگاه متیوز اما نمیداند که او در مقابل قاتلی در تضاد با تعریف عمومی قاتل قرار گرفته است. بنابراین او حرفهای جیگساو را نادیده میگیرد، او را یک فصل کتک میزند و مجبورش میکند تا او را به خانهای که پسرش در آن هست منتقل کند.
در همین حین تیم ضربت منبع ارسال تصاویر دوربینهای مداربسته را کشف میکنند و راهی آنجا میشوند. آنها متوجه میشوند تصاویر ارسالی از قبل ضبط شده بودند و بازی قبل از اینکه پلیس جیگساو را پیدا کند به پایان رسیده بوده است. همچنین درِ گاوصندوق کنار میز جیگساو در کاراگاهش باز میشود و ما با پسر صحیح و سالم متیوز در آن روبهرو میشویم. اگر تمام اینها کافی نبود، معلوم میشود آماندا نه یکی از قربانیان، بلکه در تمام این مدت یکی از دستیاران جیگساو بوده است که بین قربانیان نفوذ کرده بوده است. سرانجام کاراگاه متیوز توسط آماندا در همان دستشوییای که آدام و دکتر گوردون در قسمت اول حضور داشتند زندانی میشود. دنبالهها باید روی دست قسمتهای اول بلند شوند و روشِ «اره ۲» برای این کار اضافه کردن یک پیچش دیگر به تعداد پیچشهای قسمت اول است. نتیجه سرانجامی است که شاید به اندازهی بلند شدن جیگساو از کف دستشویی خفن نباشد، اما جایی در همان نزدیکی قرار میگیرد. شاید بزرگترین نکتهی منفی «اره ۲» الهامبرداری کورکورانه از فرم فیلمبرداری و تدوین جیمز وان از قسمت اول است. دوربین سراسیمه و آشفتهی وان در قسمت اول فقط در برخی صحنهها که یکی از بهترینهایشان سکانس بیدار شدن آماندا با تلهای بسته شده به درون سرش است استفاده میشود. هدفِ وان از این کار نمایش اوج فروپاشی روانی قربانیان و سراسیمگیشان ناشی از کمبود وقت برای آزادی است، اما «اره ۲» اگرچه بعضیوقتها مثل تلهی افتتاحیه از این تکنیک به در جای مناسبی استفاده میکند، اما بهرهگیری از این تکنیک در اکثر اوقات غیرضروری است و نتیجه به فیلمی منجر شده که بهطرز بدی سرگیجهآور میشود.
اره ۳
Saw III
آیا میدانستید: در کمال شگفتی، خشنترین سکانس فیلم (عمل مغز جیگساو) بدون دستکاری انجمن سینمایی آمریکا در فیلم قرار گرفت. چون فیلمسازان دلیل آورده بودند که این سکانس فرقی با مستندهای پزشکی تلویزیون ندارد.
«اره ۳» آغازگر دوران جدیدی از مجموعه بود که تا امروز ادامه دارد. فیلمی مثل «اره ۳» زمانی اتفاق میافتد که سازندگان تصمیم میگیرند به جای پرداختن به جنبه و زاویهی جدیدی از دنیایشان، ویژگیهای قسمتهای قبلی را در ابعاد و اشکال بزرگتری تکرار کنند. بنابراین «اره ۳» اولین فیلم مجموعه بود که طرفداران را به دو گروه مخالف و موافق تبدیل کرد. عدهای فکر میکنند «اره ۳» بهترین فیلم مجموعه است و عدهای دیگر از آن به عنوان لحظهی آغاز سقوط آزاد مجموعه یاد میکنند. در اینکه «اره ۳» آغازگر دنبالههایی از «اره» بود که نبوغ و مهارت و تازگی و ترس زیرپوستی فیلم اول و دوم را کم داشتند شکی نیست، اما با اینکه این فیلم مجموعه را وارد سراشیبی شدیدی کرد هم مخالفم. حقیقت این است که در مواجه با سری «اره» باید از قبل بدانید که با دو نوع «اره» روبهرو خواهید شد. نوع اول فیلمهای اول و دوم هستند که فضای جدیتری دارند و برخی از پایهایترین اصول داستانگویی را رعایت میکنند و نوع دوم که فیلمهای سوم تا هشتم هستند، فیلمهایی هستند که فقط عناصر معرف این مجموعه را به ارث بُردهاند و هدفشان ارائهی چیزی کاملا متفاوت با دو فیلم اول است. اگر با قبول کردن این تفاوت سراغ فیلم سوم و دنبالههای بعدیاش بروید احتمال لذت بردن از آنها یا تعجب کردن از اتفاقات ابسوردشان بالاتر میرود، اما اگر با انتظار ادامهای مستقیم بر حال و هوای قسمت اول و دوم سراغ قسمت سوم بروید احتمال اینکه «اره ۳» به بدترین فیلمی که دیدهاید تبدیل شود خیلی بالا میرود. من در دسته طرفداران این قسمت قرار میگیریم.
«اره ۳» آخرین فیلم لی ونل (بازیگر نقش آدام) در مقام نویسنده محسوب میشود. بنابراین او قصد داشت تریلوژی «اره» به بهترین شکل ممکن به اتمام برسد. «اره ۳» حکم گرهگشایی نهایی و به اتمام رساندن قوس شخصیتی جیگساو و آماندا را برعهده دارد. یعنی این قسمت قرار بود تا برای همیشه به فینال مجموعه تبدیل شود. بنابراین این قسمت به عنوان طولانیترین قسمت مجموعه با ۱۰۸ دقیقه درازا، حس و حال حماسی و انفجاریتری در مقایسه با دو قسمت قبلی دارد. «اره ۳» میتوانست به ایستگاه پایانی خوبی برای این سهگانه تبدیل شود. اما فیلم که با ۱۰ میلیون دلار بودجه ساخته شده بود، حدود ۱۶۵ میلیون دلار در دنیا فروخت. پس ساخت دنبالههای بیشتر غیرقابلاجتناب بودند. ولی فعلا «اره ۳» را باید به چشم پایانبندی مجموعه تماشا کرد. فیلم بلافاصله بعد از قسمت دوم آغاز میشود. در زمانی که بیماری جان کریمر آنقدر پیشرفت کرده که فقط چند روز و چند ساعت به مرگش باقی نمانده است. کاراگاه کِری، همکارِ کاراگاه متیوز دربهدر در جستجوی همکار گمشدهاش است. او در خلال جستجوهایش چشم باز کرده و خود را در یکی از تلههای جیگساو پیدا میکند. کری اگرچه با موفقیت بازی را به اتمام میرساند، اما متوجه میشود راهی برای باز شدن تله وجود ندارد. او چند ثانیه قبل از اینکه تمام ماهیچههای سینه و شکمش توسط تلهای که به دور بدنش پیچیده شده از جا کنده شود متوجه میشود که تله بدون در نظر گرفتن راه فرار طراحی شده است.
از این مقدمه که بگذریم، فیلم به دو خط داستانی میپردازد. در خط داستانی اول جیگساو پدری عزادار به اسم جف را گروگان گرفته و در یکی از بازیهایش قرار میدهد. جیگساو همزمان تمام کسانی را که در مرگ پسر جوان جف نقش داشتهاند هم گرد هم آورده و در تلههایش گرفتار کرده است. وظیفهی جف این است که تصمیم بگیرد کدامیک از آنها زنده بمانند و کدامیک بمیرند. خط داستانی دوم به جراحی به اسم لین اختصاص دارد. لین به دست آماندا گروگان گرفته شده و در بازی خودش قرار میگیرد. فقط نکته این است که محل اجرای بازی لین، در اتاق جیگساو و در کنار تختخوابی که او روی آن بیحال و در حال مرگ افتاده است جریان دارد. به محض بیدار شدن لین، یک قلادهی مرگبار به دور گردنش بسته میشود. وظیفهی لین چیست؟ او باید جیگساو را تا زمان به پایان رسیدنِ بازی جف به هر ترتیبی که شده زنده نگه دارد. چرا که از حرکت ایستادن قلب جیگساو، به منفجر شدن قلادهی دور گردنش منجر میشود. شاید بزرگترین مشکل «اره ۳» این است که بازیگر نقش جف خیلی نچسب است. سری «اره» مملو از بازیهای بد و کاراکترهای مقوایی است، اما معمولا حتی در بدترین حالت هم میتوان با سفر مرگبارشان همراه شد. میتوان برای پیروزی آنها در بازیهایشان دلنگران شد. برای اینکه خشم و حس انتقامجویی پدری از مسببان مرگ فرزندش قابللمس دربیاید باید افسردگی این مرد را درک کنیم تا به او به خاطر عصبانی بودن از دست مسببان مرگ فرزندش حق بدهیم. اما نه فیلمنامهنویسان کاری برای شخصیتپردازی او انجام میدهند و نه بازیگر برای پر کردن کمبودهای شخصیتیاش خوب است. نتیجه این است که در طول فیلم به جای اینکه تمایل پدر برای انتقامگیری را درک کنم، از دستش کفری بودم.
خبر خوب این است که خط داستانی اصلی مربوط به جیگساو و آماندا و دکتر لین میشود. اولین پیچش غافلگیرکنندهی فیلم وقتی اتفاق میافتد که معلوم میشود اگرچه همهچیز به عنوان بازی مخصوص دکتر لین شروع شده بود، اما بازی لین در واقع بازی آماندا بوده است. افشایی که حتی برای خود آماندا هم شوکهکننده است. اما چرا جیگساو باید آماندا را امتحان کند؟ خب، این دقیقا همان چیزی است که «اره ۳» را جالبتوجه میکند. جان کریمر قصد دارد تا آماندا بعد از مرگش لقب جیگساو را به ارث ببرد و به فعالیت به جای او ادامه بدهد، اما هنوز متقاعد نشده است که او توانایی ادامه دادن راه او را دارد. مسئله این است که تلههای آماندا (که یک نمونهاش را در مقدمه این قسمت در رابطه با کاراگاه کری میبینیم) با هدف کشتن طراحی میشوند. او هیچ راه فراری برای قربانیانش در نظر نمیگیرد. بنابراین جیگساو قصد دارد تا قبل از مرگ ببیند آیا آماندا فرد مناسبی برای تبدیل شدن به جیگساو است یا نه. در حالی که وظیفهی دکتر لین زنده نگه داشتنِ جیگساو است، وظیفهی آماندا هم زنده نگه داشتن دکتر لین است. جیگساو از این طریق میخواهد ببیند آیا آماندا توانایی کنترل خودش در نکشتن سوژهها را دارد یا نه. مشکل این است که آماندا شرایط روانی باثباتی نداشته و چشم دیدن دکتر لین را که به جیگساو کمک میکند ندارد. همانطور که در قسمت اول از زبان خود آماندا میشنویم، او باور دارد که جیگساو بهش کمک کرده است. آماندا تنها قربانی جیگساو است که از طریق تجربهی نزدیکی که با مرگ داشته معنای جدیدی در زندگی پیدا میکند. اینطوری آماندا به مهمترین فرد زندگی جیگساو و جیگساو به مهمترین فرد زندگی آماندا تبدیل میشود.
رابطهی این دو کاراکتر در «اره ۳» است که آن را به یک داستان عاشقانهی ترسناک تبدیل میکند. وقتی آماندا با توجه جیگساو به دکتر لین روبهرو میشود حسودی میکند و فکر میکند دارد جایگاه ویژهاش را از دست میدهد. این باعث میشود تا آماندا نتواند هدف متفاوتش در مقایسه با جیگساو را مخفی نگه دارد: کشتن سوژهها. در حالی که جیگساو میخواهد سوژههایش زنده بمانند، آماندا نمیتواند زنده ماندن یک نفر دیگر در کنار خودش و تقسیم کردن هدیهی منحصربهفردی را که جیگساو برایش فراهم کرده قبول کند. همچنین این فیلم با باب کردن تکنیک فلشبک که از اینجا به بعد به پای ثابت این مجموعه تبدیل شد، به روزهای ابتدایی همکاری جیگساو و آماندا هم میپردازد. معلوم میشود آن فرد ناشناسی که با ماسک خوک دکتر گوردون و آدام را در قسمت اول گروگان گرفت آماندا بوده است. در جریان دومین پیچش فیلم معلوم میشود جف و دکتر لین در واقع زن و شوهر هستند. جف در مرحلهی آخر بازیاش سر از اتاق بیمارستانی جیگساو در میآورد، به آماندا شلیک میکند و گلوی جیگساو را پاره میکند. مرگ جیگساو منجر به ترکیدن قلادهی دکتر لین و مرگ همسرش میشود. جیگساو با یک تیر دو نشان میزند. هم حال آماندا را میگیرد و هم کاری میکند تا جف از کشتن او پشیمان شود. سرانجام «اره ۳» با حمام خونی دلخراش و لذتبخش به پایان میرسد که حرف ندارد. ناگفته نماند که «اره ۳» دوتا از خشنترین و حالبههمزنترین تلههای کل مجموعه را هم دارد. اولی «صلیب چلاننده» (تلهی موردعلاقهی جیگساو) است؛ صلیبی که دستها و پاها و گردن سوژه را تا سر حد شکستن و پاره شدن میچلاند و دومی «استخر خوک» است که سوژه را به تدریج در مایع غلیظی از باقیماندهی جنازهی خوکهای گندیده غرق میکند. خلاصه «اره ۳» پایانی تمامعیار بر سهگانهی اصلی است. فیلم هم داستان جذابی دارد، هم از تلههای بهیادماندنیای بهره میبرد و هم به پایانبندی خونبار و شوکهکنندهای منجر میشود که نهایت هوش و ذکاوت جان کریمر را به نمایش میگذارد.
اره ۴
Saw IV
آیا میدانستید: چاقوهایی که جیگساو در تلهی بُریدن صورتِ سیسل آدامز استفاده میکند در واقع از چوب ساخته شدهاند. همچنین «اره ۴» اولین فیلم مجموعه است که با کاراکتری در تله آغاز نمیشود.
وقتی مجموعهای که به پایان رسیده بود و نهایت حد و مرز قانونیاش را تجربه کرده بود تصمیم میگیرد تا بیخیال نشده و با چنگ و دندان به زندگی کردن ادامه بدهد شاهد چیزی شبیه به «اره ۴» هستیم. مخصوصا وقتی قاتل اصلی که آغازکنندهی تمام این بلبشوها بود و دستیارش در قسمت قبل کشته شده باشند. «اره ۴» با سکانس طولانیای از کالبدشکافی جنازهی جان کریمر آغاز میشود. پوست سر جدا میشود، جمجمه شکافته میشود، سینه باز میشود، معده بیرون آورده میشود و از درون آن نوار کاست کوچکی کشف میشود که جملهی آشنای «منو پخش کن» روی آن به چشم میخورد. این سکانس به بهترین شکل ممکن بهمان خبر میدهد که شاید جیگساو کشته شده باشد، اما کار او هنوز با ما تمام نشده است. یا حداقل تا وقتی که این فیلمها به سودآوریشان ادامه بدهند. «اره ۴» اولین قسمت مجموعه بود که با سقوط کیفی قابلتوجهای روبهرو شد. طبیعتا قسمت دوم و سوم نتوانستند موفقیت هنری قسمت اول را تکرار کنند، اما «اره ۴» اولینباری بود که با چنین افت کیفیتی مواجه میشدیم. در نگاه کلی «اره ۴» بدترین فیلم سری نیست، اما جزو بهترینها هم قرار نمیگیرد. نویسندگان جدید مجموعه باید به دنبال راهی برای ادامه دادن داستان بدون جیگساو میگشتند و همین به داستان آشفته و درهمبرهمی تبدیل شده که حکم آغازگر دوران جدیدی از «اره» را بازی میکند. جایی که سازندگان رسما به سیم آخر میزنند و تا بعد از قسمت هفتم از این حالت خارج نمیشوند.
بزرگترین مشکل «اره ۴» این است که شخصیتهای اصلیاش خستهکننده هستند. حداقل در دو قسمت اصلی جان کریمر و آماندا یانگ کمبودهای فیلمنامه را تا حد ممکن جبران میکردند، اما کاهش حضور جیگساو به یک سری فلشبک باعث شده تا شخصیتهای کاملا جدیدی در مرکز توجه قرار بگیرند که از کاریزمای کافی برای به دوش کشیدن فیلم بهره نمیبرند. مشکل دوم هم این است که تعداد فلشبکها بیش از اندازه زیاد است. بهطوری که انگار بیش از نیمی از فیلم در فلشبک میگذرد. از فلشبک به صحنههایی از فیلمهای قبلی و فلشبکهایی که اتفاقی در گذشته را از زاویهی دیگری به تصویر میکشند تا فلشبکهایی که رابطهی جیگساو با همسرش جیل تاک را به تصویر میکشند و فلشبکهایی که دلیل دیگری برای این را که جان کریمر چرا تصمیم به جیگساو شدن گرفت رو میکنند. فلشبک جزیی از هویت سری «اره» است. هیچ فیلمی در مجموعه بدون فلشبک نیست و تعداد آنها بعد از قسمت چهارم افزایش پیدا میکند، اما «اره ۴» تنها فیلم مجموعه است که در استفاده از آنها افراط کرده است. موتور محرکهی «اره»ها فلشبکهایشان هستند. این مجموعه از طریق نگاه کردن به گذشته پیشرفت میکند. ولی «اره ۴» طوری گند استفاده از این تکنیک را در میآورد که اکثر اوقات به نظر میرسد این قسمت حادثهی مستقل خودش را ندارد و تنها وظیفهاش پر کردن جاهای خالی باقیمانده در پسزمینه داستانی مجموعه است. «اره ۴» از جایی آغاز میشود که کاراگاه مارک هافمن و گروهبان ریگز (رییس نیروهای ضربت) در حال بررسی صحنهی قتل کاراگاه کِری هستند که در قسمت قبل توسط تلهی غیرقابلفرار آماندا کشته شده بود. این دو به این نتیجه میرسند که جان کریمر و آماندا زور کافی برای بلند کردن کاراگاه کری و سوار کردن او در این تله را ندارند. بنابراین آنها باید یک همدست ناشناس هم داشته باشند.
شخصیت دوم این قسمت پیتر استرام و لیندزی پرز به عنوان ماموران فدرالی هستند که بررسی قتلهای جیگساو را برعهده دارند. یک شب ریگز و هافمن گروگان گرفته میشوند و هر دو خود را در مکانهای جداگانهای پیدا میکنند. هافمن خود را در اتاقی بسته به یک صندلی الکتریکی پیدا میکند که در یک طرفش مامور اریک متیوز، پدر دنیلز از قسمت دوم روی تکه یخی در حال آب شدن ایستاده است و دور گردنش طناب دار دیده میشود. اگر به هر دلیلی متیوز از روی یخ پایین بیافتد یا یخ آب شود متیوز و هافمن کشته میشوند. همچنین یک تایمر روی در اتاق قرار دارد. اگر در قبل از صفر شدن این تایمر باز شود، هر دوی متیوز و هافمن کشته میشوند. همزمان ریگز در اتاق دیگری بیدار میشود و با پیامی از جیگساو روبهرو شود که میخواهد او را امتحان کند. در ابتدا به نظر میرسد بازی ریگز ربطی به قصهی اصلی که دربارهی هافمن و متیوز است ندارد. تا اینکه مرحلهی آخر بازی او را به محل نگهداری هافمن و ریگز میکشاند و کار به باز شدن درِ تایمرداری که نباید باز شود کشیده میشود. در خط داستانی بعدی بازرس استرام بعد از مجروح شدنِ همکارش، تنهایی به جستجو ادامه داده و سر از همان اتاقی که جیگساو و آماندا و دکتر لین در آخر قسمت قبل کشته شده بودند در میآورد. جف، همان پدر عزادار که در آن اتاق زندانی شده بود هم آنجا حضور دارد که به محض روبهرو شدن با استرام به سمتش حمله میکند و کشته میشود.
اینجاست که پیچشهای این قسمت یکی پس از دیگری روی سرمان خراب میشوند. معلوم میشود «اره ۴» بعد از اتفاقات «اره ۳» جریان ندارد. سکانس کالبدشکافی جیگساو در آغاز فیلم در واقع فلشفوروارد بوده است. در حقیقت خط زمانی «اره ۴» موازی با «اره ۳» است. استرام درست چند دقیقه بعد از اتمام فیلم سوم قدم در لوکیشن پایانبندی آن فیلم میگذارد. اگر این پیچش کافی نبود، «اره ۴» دوتا دیگر هم دارد. اول اینکه متوجه میشویم کاراگاه هافمن نه قربانی، بلکه همان همدست ناشناس جیگساو است که در حرکتی شبیه به موشمُردگی جیگساو در قسمت اول، در تمام مدت در اتاقِ محل نگهداری متیوز حضور داشته است. غافلگیری بعدی این است که متوجه میشویم ریگز میتوانست همکارش متیوز را نجات بدهد. فقط تنها کاری که میبایست میکرد این بود که هیچ کاری نکند و در خانه بماند. متیوز بعد از صفر شدن تایمر از تلهاش آزاد میشد. اینبار با تلهای سروکار داریم که پیروزی از طریق صفر شدن تایمر میسر میشود. «اره ۴» یکی از فراموششدنیترین فیلمهای مجموعه است. کاراکترهای اصلی جذاب نیستند، اکثر تلهها (منهای تلهای که پوست سر یک زن را جدا میکند) بهیادماندنی نیستند و به نظر میرسد بوسمن هم دیگر چیزی برای اضافه کردن به این مجموعه ندارد. شاید تنها نکتهی شگفتانگیز «اره ۴» پایانبندی مسخره و شلوغپلوغش است. پایانبندیای که باعث شد سازندگان به این نتیجه برسند که مهم نیست جیگساو مُرده است. مهم این است که آنها از طریق بازی با خطهای زمانی و فلشبک تا هر وقت که دلشان بخواهد میتوانند جیگساو را به زندگی برگردانند و در کانون توجه نگه دارند.
اره ۵
Saw V
آیا میدانستید: اسکات پترسون (بازیگر نقش استرام) در رابطه با قرار دادن سرش در جعبهای بسته که با آب پر میشود نگران بود. مخصوصا با توجه به اینکه اجرای امتحانی این تله چندان طبق برنامه پیش نرفت که به افزایش نگرانیاش منجر شد. با این حال او تصمیم گرفت تا آن را بدون بدلکار انجام بدهد. نکتهی این تله این است که دیوارههای جعبه به محض علامت دادنِ پترسون با یک اهرم باز شده و آب خالی میشود. با این وجود چند برداشت طول کشید تا این سکانس فیلمبرداری شود. چرا که پترسون چند باری در طول فیلمبرداری این سکانس از شدت اضطراب قادر به ادامه دادن نبود.
بعد از «اره ۴» که سازندگان یک بسته دینامیت وسط خط داستانی مجموعه ترکانند، «اره ۵» از لحاظ داستانی کنترلشدهتر است. بهطوری که اگر این قسمت را از تایملاین مجموعه حذف کنیم جای خالیاش به جز یک سری اتفاقات جزیی چندان احساس نمیشود. «اره ۵» برخلاف دو قسمت قبلی پیچیده و درهمبرهم نیست، کاراکترهای اصلی کمتری دارد و از ساختار جمعوجورتری بهره میبرد. این موضوع بزرگترین نکتهی مثبت و ضعف فیلم است. عدهای از اینکه فیلم ربط چندانی به تحولات اصلی تاریخ فعالیتهای جیگساو ندارد از دستش کفری هستند، اما عدهای دیگر آن را یکی از سرگرمکنندهترین فیلمهای مستقلوارِ مجموعه میدانند. یکی از دلایلش به خاطر این است که ایندفعه بازیگران حضور پررنگتری دارند. آنها طبیعتا بهیادماندنی نمیشوند، اما آنقدر خوب و کارراهانداز ظاهر میشوند که زجر و دردشان را قابللمس کرده و کاری کنند تا به دنبال کردن بازیهایشان رغبت داشته باشیم. دلیل دوم هم این است که «اره ۵» یکی از معدود فیلمهای مجموعه است که بازیهای جیگساو و خط داستانی دوم که به کاراگاهبازی اختصاص دارد به یک اندازه درگیرکننده هستند. اولین کاری که دیوید هکل به عنوان کارگردان این قسمت انجام داد این بود که ساختار داستانگویی «اره ۵» را به چیزی که آخرینبار در «اره ۲» دیده بودیم برگرداند.
بعد از اینکه قسمت سوم و چهارم روی توطئهبازیهای پشتپرده تمرکز کرده بودند و بازیها به جزیی از این توطئهها تبدیل شده بودند، «اره ۵» همهچیز را به ساختار سادهی تلاش برای بقا که از قسمت دوم به یاد داریم ریست میکند. خط داستانی اول به ۵ قربانی میپردازد که تمام آنها بدون اینکه بدانند در یک عمل مجرمانه نقش دارند. آنها باید اتاق به اتاق در بازیشان پیشرفت کنند و برای بقا بجنگند. اما جیگساو در اولین پیامش به آنها گوشزد میکند که شاید ترس باعث شود کنترل رفتارشان را به دست غریزههایشان بدهند، اما از آنها درخواست میکند تا به صدای داخل سرشان گوش نداده و عکسش را انجام بدهند. خط داستانی دوم اما به کاراگاه هافمن و مامور استرام اختصاص دارد. در سکانس افتتاحیهی فیلم فلشبکی به اولین قتل هافمن میزنیم. او با طراحی تلهای غیرقابلفرار کسی را که خواهرش را به قتل رسانده بوده توسط آونگی منتهی به یک تیغ بزرگ آرام آرام از کمر به دو نیم تقسیم میکند و بعد این قتل را گردن جیگساو میاندازد. جان کریمر از آن موضوع آگاه شده و تصمیم میگیرد تا هافمن را به عنوان همدستش جذب کند. بنابراین طی فلشبکهایی که به بخشهای نادیدهای از «اره ۲» و «اره ۳» میزنیم از حضور هافمن در پشتصحنهی اجرای تلهها و نحوهی جذب آماندا آگاه میشویم. در همین حین مامور استرام بعد از زندانی شدن در اتاق مرگِ جیگساو در قسمت قبلی، راه مخفیای به بیرون پیدا میکند و بعد از زنده خلاص شدن از یکی از تلههای جیگساو فرار میکند.
مامور لیندسی پرز بعد از زخمی شدن در فیلم قبلی، قبل از مرگش در این فیلم اسم هافمن را برای استرام تکرار میکند. در نتیجه استرام به هافمن شک میکند و در حین جستجوهایش شکش قویتر شده و به یقین تبدیل میشود. بنابراین خط داستانی دوم به درگیری استرام برای اثبات اینکه هافمن دستش با جیگساو توی یک کاسه بوده است اختصاص دارد. همزمان هافمن هم سعی میکند تا همهچیز را گردن استرام بیاندازد. طبق معمول هر دو خط داستانی به یک غافلگیری منجر میشوند. در خط داستانی اول فقط دوتا از پنج قربانی به مرحلهی آخر بازی میرسند. آنها آنجا متوجه میشوند که بازی طوری طراحی شده بوده که هر پنج نفرشان با کمترین خونریزی و درد از آن جان سالم به در ببرند. اما آنها هشدار جیگساو در آغاز بازی در رابطه با عدم توجه کردن به غریزهی بقایشان را جدی نمیگیرند، یکدیگر را به قتل میرسانند و در نهایت امنترین بازی جیگساو را با کشت و کشتار و یکعالمه خونریزی به اتمام میرسانند. در خط داستانی دوم هم استرام بعد از مدتها سگدو زدن متوجه میشود که هافمن به او رو دست زده است. او نه تنها همهچیز را گردن استرام میاندازد، بلکه خود از طریق فرار کردن با تابوتی شیشهای، استرام را برای له شدن بین دو دیوار آهنی تنها میگذارد.
اره ۶
Saw VI
آیا میدانستید: لرزیدن آماندا (شاونی اسمیت) در صحنههایش با سیسل واقعی است. از آنجایی که این صحنهها در هوای سرد و بارانی تورنتو و در فضای باز فیلمبرداری میشدند، شاونی اسمیت نمیتوانست جلوی لرزیدنش را بگیرد. در فیلم به نظر میرسد این لرزیدن ناشی از اعتیاد آماندا است.
بعد از «اره ۵» که اکثر طرفداران سفت و سخت مجموعه را ناامید کرده بود، «اره ۶» برای معذرتخواهی و جبران کردن از راه رسید. وقتی مجموعهای به ششمین فیلمش و ششمین سال از عمرش میرسد همیشه دو چیز را میتوان ازش انتظار داشت: ارائهی یکی از ضعیفترین و بهترین قسمتهایش. در این زمان مجموعه به نقطهای رسیده که به خاطر رانندگی طولانیمدتش، خسته و خوابآلود شده و حتما باید تصادف کند تا سران کمپانی را سر عقل بیاورد تا موضوع را جدی بگیرند، اما همزمان در نقطهای از عمر یک مجموعه به سر میبریم که مجموعهها به دنبال راههای جدیدی برای فاصله گرفتن از خستگی و خوابآلودگی و اثبات دوبارهی خودشان هستند. در نقطهای هستیم که مجموعهها باز دوباره باید ثابت کنند که چرا هنوز باید دنبالشان کنیم. باید ثابت کنند که هنوز توانایی شگفتزده کردنمان را دارند. باید ثابت کنند چند دقیقه بسته شدن چشمهایشان به علت خوابآلودگی به این معنی نیست که دیگر حوصلهی ادامه دادن ندارند. به این معنی است که میخواستند بعد از کمی استراحت باز دوباره با قدرت به مسابقه برگردند. «اره ۵» همان قسمتی بود که باعث شد فکر کنیم این مجموعه دیگر چیز جدیدی برای عرضه ندارد و انرژی گذشتهاش از بین رفته است. قسمتی که باعث شد خیلی از طرفداران که همواره منتظر بازگشت «اره» در هالووین هر سال بودند ایندفعه چندان برای فیلم جدید هیجانزده نباشند.
«اره ۶» اما با چنان خشم خروشانی وارد میدان میشود که از همان چند دقیقهی اول باعث میشود تمام دلخوریهایتان از «اره ۵» را فراموش کنید و به جای تماشای با اکراه فیلم، خودتان را در جایتان سفت کرده و برای یک سواری «اره»ای تمامعیار آماده کنید. «اره ۶» از همان افتتاحیه ثابت میکند که ارهی کُندشدهی مجموعه را تیز کرده است و برای به جا گذاشتن رد خونی بهیادماندنی از خود آماده است و تا این کار را انجام ندهد آرام نمیگیرد. افتتاحیهای که در آن دو نفر در یکی از بیرحمانهترین تلههای جیگساو بیدار میشوند. این دو کلاهی فلزی که دو مته را روی شقیقههایشان نشانه رفته است بر سر دارند. آنها باید قبل از به پایان رسیدن تایمر، با قطع کردن اعضای بدنشان و گذاشتن آنها روی ترازو برای بقا بجنگند. هر که در پایان زمان، ترازوی سنگینتری داشته باشد زنده میماند و دیگری باید قبل از مرگ، درد فرو رفتن دو مته در عمقِ مغزش را تحمل کند. نتیجه آغازی نوآورانه است که به پاره شدن شکمها و قطع شدن بازوها با ضربات مهلک ساطور منتهی میشود.
کارگردانی این قسمت برعهده کوین گراترت است که قبل از این نقش تدوینگر پنج فیلم اول مجموعه را داشت. یکی از نکات قوت فیلم خود کارگردانی گراترت است. برخلاف «اره ۵» که خیلی محافظهکارانهتر از تمام فیلمهای قبلی مجموعه فیلمبرداری شده بود، در «اره ۶» با فیلمی طرفیم که از المانهای قسمت اول، دوم، سوم و چهارم استفاده میکند. ظاهرا کوین گراترت واقعا به کارگردانی بهترین فیلمهای مجموعه توجه کرده بوده است. او شاید با «اره ۶» چشمانداز خاص خودش را به مجموعه نیاورده باشد، اما حداقل در بازگرداندن ویژگیهای «اره»های دارن بوسمن موفق ظاهر میشود. کسی که ریتم نفسگیر «اره ۲»، تجربهی دیوانهوار «اره ۳» و خونریزیهای خوشمزه و لذتبخش «اره ۴» را تحویلمان داده بود. خب، «اره ۶» تمام اینها را کنار هم جمع کرده است. یکی دیگر از دلایل موفقیت «اره ۶» این است که فیلمنامهنویسان، سناریوی این قسمت را براساس اعتراضات طرفداران نسبت به قسمت پنجم به نگارش در آورده بودند. یکی از بزرگترین کمبودهای «اره ۵» این بود که تقریبا فاقد جیگساو و آماندا بود. حتی شخصیت هافمن هم به اندازهی کافی مورد پرداخت قرار نگرفته بود که بتواند جای خالی جیگساو را پر کند یا حداقل حضور کمرنگش را قابلتحملتر کند. حتما دلیلی دارد که جیگساو حتی بعد از مرگش در قسمت سوم، یکی از اجزای ثابت داستانگویی و اسطورهشناسی مجموعه باقی مانده است. حضور خشک و خالی جیگساو به این فیلمها انرژی و قدرتی تزریق میکند که به شکل دیگری تامینشدنی نیست. اما در «اره ۶» نه تنها جیگساو نقش بسیار پررنگی بازی میکند که به افشای بخش ناگفتهی مهم دیگری از داستان ریشهایاش منجر میشود، بلکه آماندا هم در قالب یکی از همان پیچشهای عجیب «اره»ای بازمیگردد.
همچنین از «اره ۶» به عنوان خیزش واقعی هافمن هم یاد میکنند. راستش را بخواهید هافمن یکی از شخصیتهای نچسب مجموعه بود و با اینکه او در قسمت ششم کاملا رستگار نمیشود، اما حداقل در اینجا به چیزی بیشتر از دستیار خشک و خالی جیگساو تبدیل میشود. یکی دیگر از جذابیتهای «اره ۶» این است که باز دوباره در اینجا شاهد بازگشت داستانگویی کلهخراب مجموعه با غافلگیریهای عجیب و غریبش هستیم. اول از همه متوجه میشویم مامور پرز که در «اره ۴» زخمی شده بود و در «اره ۵» در بستر مرگ هویت هافمن را برای استرام لو داده بود در واقع نمرده است. از سوی دیگر متوجه میشویم محتویات جعبهای که جیل تاک از همسر سابقش جان کریمر دریافت کرده بود چه چیزی بوده است: یک تلهی خرس معکوس و شش قطعه عکس. این عکسها اهدافی هستند که جیگساو خواسته تا همسرش بعد از مرگ برای امتحان کردنشان به هافمن کمک کند. مدتی بعد مامور پرز و یک مامور افبیآی دیگر در طی جستجوهایشان میفهمند که همهچیز زیر سر هافمن است. میفهمند او همدست ناشناس جیگساو بوده است، نه استرام. با این حال قبل از اینکه آنها بتوانند کاری کنند، هافمن پیش دستی کرده، تمام افراد داخل اتاق را به قتل میرساند، آنها را در بنزین میپوشاند و میسوزاند و فرار میکند و به محل اجرای بازیای که برای قربانی اصلی این قسمت یعنی ویلیام ایستون طراحی کرده است باز میگردد. برخلاف «اره ۵» که بازی اصلی ربطی به خود جان کریمر نداشت، در اینجا متوجه میشویم ویلیام ایستون رییس شرکت بیمهی آمبرلا (آیا این آمبرلا همان آمبرلای رزیدنت ایول است؟) بوده است. همان شرکتی که جان کریمر بیمهاش را از آن خریداری کرده بود و هر ماه حق بیمهاش را پرداخت میکرد. گناه ویلیام این است که با پیدا کردن حفرههای قانونی در پروندههای مشتریان برای عدم پوشش آنها بهانه میآورد. جان کریمر یکی از همان کسانی بوده است که از این موضوع ضربه میخورد و کینهی عمیقی از ویلیام به دل میگیرد. خب، حالا ویلیام و اعضای تیم اصلی او خود را در بازی جیگساو پیدا کردهاند.
از قضا بزرگترین پیچش این قسمت هم مربوط به خط داستانی ویلیام میشود. در آغاز بازی ویلیام، با زنی به اسم تارا و پسر جوانش برنت همراه میشویم که در قفسی در مخفیگاه جیگساو مشغول تماشای ویلیام از تلویزیون هستند. در ابتدا به این نتیجه میرسیم که تارا و برنت، زن و بچهی ویلیام هستند. اینکه جیگساو قصد دارد علاوهبر به نمایش گذاشتنِ زجر و عذابِ ویلیام برای خانوادهاش، آنها را هم از طریق بازی مخصوص به خودشان به قتل برساند. همزمان در قفس مقابل خبرنگاری به اسم پاملا زندانی است که در نگاه اول هیچ ارتباطی با دیگر کاراکترها ندارد. در جریان مونتاژ نهایی فیلم متوجه میشویم تارا و برنت نه زن و بچهی ویلیام، بلکه زن و بچهی هارلود ابوت هستند؛ مردی که ویلیام به خاطر رد کردن پوشش بیمهاش یکجورهایی سند مرگش را امضا کرده بود. ناگهان ویلیام در مرحلهی آخر بازیاش با زن و بچهی کسانی که میخواهند سر به تنش نباشد روبهرو میشود. در همین حین معلوم میشود پاملا در واقع خواهر ویلیام است. جیگساو تعیین سرانجام ویلیام را در اختیار تارا و برنت میگذارد. آنها میتوانند با کشیدن یک اهرم، ویلیام را به دیدار با مرگ بفرستند و همچنین میتوانند او را ببخشند. از آنجایی که در حال تماشای مجموعه «اره» هستیم، مرگهای فجیع حرف اول را میزنند. پس، انتخاب مرگ همانا و فرو رفتن دهها سرنگ حاوی اسید به کمر ویلیام هم همانا! نتیجه یکی از خونبارترین مرگهای تاریخ مجموعه است. جایی که ویلیام بر اثر مقدار اسیدی که به کمرش تزریق میشود زنده زنده از وسط به دو نیم تقسیم میشود.
«اره ۶» اما یک پیچش دیگر هم دارد. جیل تاک به نسخهای از نامهای که هافمن در «اره ۳» برای آماندا نوشته بود دست پیدا میکند. طی فلشبکهایی متوجه میشویم آماندا در واقع نامزد سیسل آدامز (همان معتادی که از کلینیک جیل دزدی کرده و باعث سقط جنین جیل شده بود) بوده است که او را برای این کار تشویق کرده بود. از قرار معلوم هافمن از این تکه اطلاعات مهم آگاه است. پس آماندا را تهدید میکند تا یا دکتر لین را به قتل برساند یا این موضوع را برای جیگساو فاش میکند. در نتیجه معلوم میشود یکی از دلایل عدم ثبات روانی آماندا در «اره ۳» و تمایلش به کشتن دکتر لین، فقط حس حسادتش نبوده است، بلکه به خاطر تهدید هافمن بوده است. به زمان حال برمیگردیم و متوجه میشویم جیل تاک با نشان دادن نسخهای از این نامه به هافمن نشان میدهد که از این ماجرا خبر دارد. جیل، هافمن را با شوکر بیهوش میکند. مدتی بعد هافمن با تلهی خرس معکوسی روی سرش از خواب بیدار میشود. از قضا یکی از عکسهایی که جیگساو در آن جعبه برای جیل گذاشته بوده، عکس هافمن بوده است. هافمن اما سر بزنگاه با برداشتن زخمی دردناک، از مرگ میگریزد. «اره ۶» شاید تنها فیلم مجموعه باشد که پیچشِ خط داستانی ویلیام ایستون موفقتر از خط داستانی هافمن ظاهر میشود.
Saw: The Final Chapter
اره: فصل آخر
آیا میدانستید: در یکی از سینماهای ماساچوست به اشتباه «اره ۷» به جای انیمیشن «مگاماید» برای تعدادی بچهی هفت ساله پخش شد. رفع این اشتباه چند دقیقهای طول میکشد و ظاهرا در این چند دقیقه بچهها صحنههایی از قطع شدن پا و کشته شدن زنی با اره برقی را تماشا میکنند!
«اره سهبعدی»، «اره ۷»، «اره: فصل آخر» یا هر اسم دیگری که میخواهید برایش بگذارید از نظر بسیاری از طرفداران بدترین فیلم مجموعه است. «اره ۷» ملغمهای از مشکلات قدیمی مجموعه و تعدادی جدید است. اگرچه در حرف با نهاییترین و گرانقیمتترین قسمت مجموعه سروکار داریم، اما خود فیلم خیلی پیشپاافتاده و کهنه به نظر میرسد. فیلمهای «اره» هیچوقت از پروداکشنهای خارقالعادهای بهره نمیبردند و همیشه میشد تاثیر کمبود بودجه را روی همهی اجزای فیلم تشخیص داد، اما فیلمها این کمبود را به جزیی از هویت خودشان تبدیل کرده بودند. بنابراین کمبودهای فیلم که ناشی از بودجه بودند همیشه از حد قابلدرکی بالاتر نمیرفتند. «اره ۷» ولی چه در زمینهی بازیها، چه در زمینهی فیلمنامه، چه در زمینهی دکوپاژ و چه در زمینهی قتلها آنقدر کم و کسر دارد که بیوقفه حواس تماشاگر را از خود فیلم پرت میکند. ما در طول شش قسمت گذشته برای لذت بردن از این فیلمها به کمترین استانداردهای فیلمسازی راضی شده بودیم، اما در اینجا با فیلمی مواجهایم که حتی آن «کمترین استانداردها» را هم زیر پا میگذارد. آن هم به عنوان فینال مجموعه که خیر سرش باید در اوج خداحافظی کند. اما حقیقت این است که معمولا نکتهی مشترکهای این مجموعههای ارزانقیمت، آغازی طوفانی و کلاسیک و پایانی ناامیدکننده است. چیزی که در رابطه با «رزیدنت ایول: فصل آخر» (Resident Evil: The Final Chapter) هم صدق میکند. آن مجموعه هم شروع بهیادماندنیای داشت، در ادامه چند قسمت عالی هم تحویلمان داد، اما فینالش در تضاد با تمام چیزهایی که این مجموعه را جذاب کرده بود قرار میگرفت.
مشکل اول «اره ۷» این است که در اجرای فرم و ساختار بصری مجموعه ضعیف ظاهر میشود. به حدی که بعضیوقتها به نظر میرسد «اره ۷» به جای یک قسمت رسمی، یک فیلم یوتیوبی از سمت طرفداران است. این در حالی است که اضافه شدن ویژگی سهبعدی به فیلم هم در سقوط آن بیتاثیر نبوده است. اصلا شاید یکی از دلایل اصلی حس و حال بصری غیر«اره»ای این فیلم به خاطر همین سهبعدی شدنش باشد. بالاخره کارگردان هر دو فیلم ششم و هفتم یک نفر هستند. چرا قبلی یکی از فیلمهای تماما «اره»ای مجموعه است، در حالی که این یکی اینقدر بیگانه به نظر میرسد؟ جواب استفاده غیراصولی از قابلیت سهبعدی. قابلیتی که راستش بیشتر از اینکه غیراصولی مورد استفاده قرار گرفته باشد، به دیانای «اره» نمیخورد. لحن فیلمهای «اره» خشن و عبوس است. فارغ از اتفاقات عجیب و مسخرهی داستان، این فیلمها لحن جدیشان بیوقفه را حفظ میکنند. البته که دنبالههای «اره» به اندازهی قسمت اول جدی نیستند، اما هیچوقت در حد و اندازهی مجموعههای ترسناک دیگری مثل «جمعه سیزدهم» یا «مقصد نهایی» هم مضحک نمیشوند. برخلاف آن فیلمها که قتلهایشان همیشه با خندهی تماشاگران همراه میشود، دنبالههای «اره» در بدترین حالت موفق میشوند روی اعصاب بیننده بروند. در بدترین حالت هم کاری میکنند تا صورتمان را از خشونت بیپردهای که شاهدش هستیم از چندش و ناراحتی جمع کنیم. خب، مسئله این است که «اره ۷» اولین و آخرین فیلم مجموعه است که به لحن منحصربهفرد مجموعه پشت میکند. نتیجه این است که «اره ۷» بیشتر از اینکه یادآور «اره» باشد، «مقصد نهایی» است. دلیل اول این است که قابلیت سهبعدی باعث اضافه شدن جنگولکبازیهای اضافی به قتلها و فاصله گرفتن آنها از واقعیت است. حالا هر از گاهی شاهد پرت شدن تکهی جنازهای-چیزی به سمت لنز دوربین هستیم.
دلیل دوم که شاید بزرگترین مشکلم با این فیلم بود، خون است. آره، خون. خون در این قسمت به جای قرمز سیاه و غلیظ فیلمهای قبلی، صورتی روشن است. غیرواقعیبودن خون در این قسمت به حدی تابلو است که انگار در رگهای کاراکترهای این فیلم به جای خون، آب آلبالو جریان دارد. خبر خوب این است که فیلم حداقل شامل چندتا تلهی جالب میشود. شاید بعضی از آنها مثل جایی که قربانی جدید جیگساو باید دندانهایش را با انبر بیرون بکشد باقیماندههای فیلمهای قبلی باشند، اما برخی دیگر جزو بهترینهای مجموعه قرار میگیرند. مثلا در تلهی گاراژ تعمیرگاه ماشین، یک نفر با چسب به صندلی رانندهی ماشینی چسبیده است که چرخهای عقبش روی هواست و با سرعت میچرخد. یک نفر زیر چرخ ماشین بسته شده است که صورتش فقط چند سانتیمتر با لاستیک فاصله دارد و یک نفر هم به ستونی در پشت ماشین بسته شده و دستها و فکش با زنجیر به پشت ماشین وصل شده است. عقب ماشین بعد از صفر شدن تایمر پایین آمده و شروع به حرکت میکند. این یعنی نه تنها صورت قربانی زیر ماشین له میشود، بلکه کسی که به ستون بسته شده هم فک و دستانش را از دست میدهد. خب، همین اتفاق هم میافتد. یا مثلا یکی دیگر از تلههای نوآورانهی فیلم جایی است که قربانی اصلی جیگساو باید کلیدی متصل به قلاب ماهیگیری را که در معدهی قربانی دیگری قرار دارد بیرون بکشد. فقط مشکل این است که سه نیزهی تیز به دور گلوی قربانی نشانه رفتهاند که به صدا حساس هستند. یعنی جیغ زدن قربانی از درد به نزدیک شدنِ نیزهها به گلویش منجر میشود.
داستان از جایی شروع میشود که جیل تاک بعد از اتفاقات «اره ۶» سراغ پلیس میرود و با لو دادن هافمن، از پلیس به خاطر دست داشتن در جرایم جیگساو، درخواست معصونیت میکند. از اینجا به بعد با دو خط داستانی سروکار داریم. اولی مربوط به تلاش مامور امور داخلی پلیس (یکی از نچسبترین و بدترین بازیگران تاریخ مجموعه) میشود که در جستجوی هافمن است و دومی هم به نویسندهای به اسم بابی میپردازد که بعد از نجات پیدا کردن از تلههای جیگساو، کتابی خودزندگینامهای در خصوص کمک به بازماندگان جیگساو نوشته است. فقط نکته این است که او دروغ میگوید و هیچوقت در تلهای از جیگساو نبوده است که بخواهد دربارهاش کتاب بنویسد. در نتیجه جیگساو از این دروغ ناراحت میشود و برای قرار دادن بابی در یکی از تلههایش و تمام کسانی که از دروغش آگاه بودند و نبودند دست به کار میشود. ماجرا به جایی ختم میشود که مامور امور پلیس داخلی متوجه میشود هافمن جای خودش را با یکی از قربانیانِ صحنهی جرم اخیر جیگساو عوض کرده است تا به درون ایستگاه پلیس راه پیدا کند. همان ایستگاه پلیسی که جیل تاک دور از دسترس هافمن در آن نگهداری میشود. هافمن بهطرز ترمیناتورگونهای چاقویش را در گلوی تمام پلیسهای سر راهش جا میدهد و در نهایت با استفاده از تلهی خرس معکوس همان بلایی را که جیل تاک در پایان فیلم قبل میخواست سرش بیاورد و موفق نشد سر او میآورد.
در این نقطه یکی از جذابیتهای «اره ۷» اتفاق میافتد. تلهی خرس معکوس شاید کلاسیکترین تلهی جیگساو باشد. اما ما هیچوقت این تله را در عمل ندیدهایم. تقریبا همهی کسانی که این تله روی سرشان قرار گرفته به نحوی از آن نجات پیدا کردهاند. ظاهرا سازندگان میدانند که قسمت آخر فرصت مناسبی برای نمایش کاری است که این تلهی محبوب با بدن انسان میکند. پس، تله عمل میکند و نتیجه چسبیدن فک بالایی جیل به پیشانی و فک پایینی به گلویش است. هافمن قبل از فرار از مخفیگاهش مورد حملهی دکتر لورنس گوردون قرار میگیرد. دکتر گوردون مچ پای هافمن را به میلهی دستشویی معروف مجموعه میبندد و او را آنجا میگذارد تا از گرسنگی بمیرد. معلوم میشود دکتر گوردون بعد از فرار از دستشویی در قسمت اول، توسط جیگساو مورد مداوا قرار میگیرد و به دستیار او تبدیل میشود. کسی که در خیلی از تلههای او که نیاز به جراحی داشته نقش داشته است. این پیچش نه با عقل جور در میآید و نه شوکهکننده میشود. اینکه چرا دکتر گوردون که یکی از عاقلترین کاراکترهای کل مجموعه است تصمیم میگیرد تا با جیگساو همکاری کند توضیح داده نمیشود و بعد از آماندا و هافمن و جیل تاک، این سومینباری است که همدست جدید جیگساو معرفی میشود. ایدهای که تا اینجا جذابیتش را از دست داده است. در نتیجه مجموعهای که یکی از جذابیتهایش داستانگویی غیرقابلپیشبینیاش بود، در اوج تکرار مکررات به اتمام میرسد.
جیگساو
Jigsaw
آیا میدانستید: در این فیلم گفته میشود که ۱۰ سال از مرگ جیگساو گذشته است. این فیلم در تاریخ بیست و هفتم اکتبر ۲۰۱۷ اکران شد. جیگساو در «اره ۳» که ۲۷ اکتبر ۲۰۰۶ به نمایش درآمده بود میمیرد. در نتیجه دقیقا حدود ۱۱ سال بین این دو تاریخ فاصله است.
از همان ابتدا کاملا مشخص بود که صحبت دربارهی «فصل آخر» و به پایان رسیدن مجموعه مزخرفی بیش نیست. شکی وجود نداشت که دیر یا زود «اره» بازخواهد گشت. مشکلی هم نیست. «اره ۷» میتوانست حکم فصل آخرِ مجموعهی اصلی را داشته باشد و فیلم جدید آغازکنندهی یک داستان جدید در همان دنیا یا دنیایی دیگر. «اره» با «جیگساو» بعد از هفت سال دوری به سینما بازمیگردد. هفت سال زمان زیادی برای تبدیل شدن به فصل تازهای در مجموعه است. «جیگساو» هیچ عذر و بهانهای برای ناامیدکننده شدن نداشت. فیلم فرصت داشت تا با یک سری ارههای کاملا تیز و بُرنده به دیدار دوباره با طرفداران برود. هم میتوانست به درون اسطورهشناسی فعلی مجموعه بپیوندد و هم میتوانست روی پای خودش بیاستد. «جیگساو» روش اول را انتخاب میکند. هیچ اشکالی هم ندارد. مشکل وقتی پدیدار میشود که «جیگساو» به جای اینکه حکم فصل جدیدی در اسطورهشناسی شناختهشدهی مجموعه را داشته باشد، حکم تکرار مکرارت قدیمی را دارد. به عبارت دیگر سازندگان اشتباه «اره ۷» را از دوباره تکرار میکنند. مجموعهای که با غافلگیریها و دیوانهبازیهایش شناخته میشد، حالا در «جیگساو» به ریبوت بیحال و بیرقمی سقوط کرده که موبهمو کلیشههای این مجموعه را تکرار میکند. از عروسک جیگساو که اینبار چشمانش با چراغ قرمز روشن میشود (عجب پیشرفت بزرگی!) تا بازی با خطهای زمانی و بازگرداندن جان کریمر و معرفی یک همدست جدید. فیلم نه تلههای بهیادماندنیای دارد و نه از بافت بصری کثیف و تاریک و حالبههمزن مجموعه پیروی میکند.
شاید فیلم چندتا لحظهی جسته و گریختهی باحال مثل جایی که جان کریمر بهطور غیرمستقیم شلیک برعکس شاتگان را هشدار میدهد یا جایی که تلهی لیزری، سر یکی از قربانیان را مثل هیولاهای رزیدنت ایول از وسط تکهتکه میکند، داشته باشد اما روی هم رفته چیزی بیشتر از یک عقبگرد بزرگ برای مجموعه نیست. «جیگساو» به حدی جا پای قسمتهای قبلی میگذارد که یکجورهایی میتوان از آن به عنوان بازسازی «اره ۲» نام برد. طبق معمول در «جیگساو» هم دو خط داستانی داریم. اولی مربوط به قربانیان جدید جیگساو میشود که باید از بازیهای او در یک طویله جان سالم به در ببرند و دومی هم به کاراگاهی در تلاش برای کشف راز بازگشت جیگساو میپردازد. از آنجایی که جان کریمر در خط داستانی اول ظاهر میشود، معما این است که آیا او بعد از این همه سال از مرگ بازگشته است؟ در پایان فیلم متوجه میشویم اگرچه فکر میکردیم این خطهای داستانی همزمان با یکدیگر جلو میروند، اما حقیقت این است که جان کریمر کماکان مُرده است. مسئله این است که خط داستانی قربانیان جدید جیگساو حدود ۱۰ سال قبل اتفاق افتاده است و ما تاکنون در حالا تماشای یک فلشبک طولانیمدت بودهایم.
پیچش دوم معرفی همدست جدید جیگساو است: دکتر لوگان نلسون. کسی که در واقع نقش اولین همدست جیگساو را داشته است. گناه لوگان این بوده که جواب سی.تی اسکن جان کریمر را با فرد دیگری قاطی میکند. در نتیجه جواب آزمایش کریمر با وجود داشتن سرطان منفی در میآید و او خیلی دیرتر متوجه تومور داخل سرش میشود. لوگان در جریان اولین مرحلهی بازی گروهیاش به هوش نیامده است. بنابراین در حالی که بقیه فرار میکنند، او فرصت نمیکند تا برای فرار تلاش کند. جان دلش برای او میسوزد و تصمیم میگیرد تا او را نجات داده و به عنوان همدستش انتخاب کند. لوگان کسی است که در طراحی و ساخت تلهی خرس معکوس نقش داشته است. حالا لوگان بعد از تمام این سالها بازگشته تا یک کاراگاه فاسد را به سزای اعمالش برساند. خب، افشای فلشبکبودنِ خط داستانی قربانیان طویله نه تنها تکرار همان پیچش «اره ۲» در رابطه با پخش فیلمهای ضبطشدهی دوربینهای مداربسته است، بلکه انتقام از کاراگاه فاسدی که در جستجوی جیگساو است هم تکرار شخصیت اریک متیوز است. نتیجه فیلمی است که چیزی بیشتر از تقلیدی سطحی از فیلمهای بهتری که قبلا دیده بودیم نیست.
حالا شما بگویید؟ به نظرتان بهترین و بدترین فیلمهای مجموعه کدامیک هستند؟