شرکتهای بزرگ در صنایع مختلف اعم از خردهفروشی، هوافضا و خدمات مالی در حال جذب استعدادها و فناوریهای جدید هستند تا ظرفیتهای فناوری خود را افزایش داده و در مسیر تحولات آن قرار بگیرند. نکتهی مهم برای این شرکتها این است که در جذب شرکتها و استعدادهای دنیای فناوری، باید وسواس زیادی به خرج بدهند؛ چرا که علاوه بر ناآشنا بودن آنها با این دنیای جدید، جوّ ایجاد شده برای تبدیل شدن به شرکت فناوری میتواند مخرب باشد.
آمارها نشان میدهد که شرکتهای بزرگ در حال تکرار اشتباهات سالهای ابتدایی قرن بیستویک هستند. در آن سالها، ترس از دست دادن فرصت ورود به دنیای فناوری باعث میشد که شرکتهای سنتی قابلیتهای استارتاپها را بیشتر از مقدار واقعی ببینند و بیش از اندازه روی آنها سرمایهگذاری کنند. در سال ۲۰۰۰، شرکتهای سنتی حدود ۷۰۷ شرکت کامپیوتری و الکترونیکی را خریداری کردند که اغلب آنها با قیمتهای نجومی خریداری شدند. در دههی بعدی، تعداد شرکتهای فناوری محور خریداری شده در هر سال به طور میانگین ۲۶۲ عدد بوده است.
آمارها نشان میدهد که از سال ۲۰۱۵ بار دیگر روند خرید شرکتها مسیری صعودی داشته است. این آمارها افزایش چهار برابری را در سالهای اخیر نشان میدهد که تعداد شرکتهای خریداری شده در طول یک سال را به بیش از ۱۰۰۰ عدد میرساند. نکتهی دیگر این که شرکتهای فعال در دنیای فناوری، به طور میانگین ۲۵۰ شرکت را سالانه خریداری کردهاند و از سال ۲۰۱۱ نیز این آمار به ۳۵۰ شرکت فناوری محور در سال رسیده است. این آمارها نشان میدهد که ۷۰ درصد از خرید شرکتهای فناوری محور، توسط بازیگران خارج از این بازار انجام شده است.
صرفنظر از تب ایجاد شده برای خرید شرکتهای فناوری، سوالی که باید از سمت خریدارن مطرح شود این است که آیا فاکتورهای مورد نظر برای خرید شرکت جدید توسط آنها، با فاکتورهای دقیق غولهای فناوری در این مورد یکسان است؟ به بیان دیگر آیا آنها توانایی شناخت ارزش واقعی این شرکتهای جدید را دارند؟ در بسیاری از مواقع پاسخ این سوال منفی است.
موضوعات مختلفی باعث ایجاد این تب خرید در سالهای اخیر شدهاند. اولین و مهمترین دلیل این خریدها این است که شرکتهای سنتی تمایل دارند تا به فناوریهای مکمل یا مزاحم برای کسبوکارشان دسترسی داشته باشند. دلیل بعدی جذب استعدادهایی است که به احتمالی زیاد نمیتوانند به طور مستقیم استخدام کنند. این استعدادها عموما به عنوان کاتالیزورهایی برای تحول دیجیتال شرکت استفاده میشوند. در نهایت نیز دسترسی به بازار مشتریان بیشتر شرکتهای فناوری، دلیل قانعکننده برای خرید آنها است.
اما با وجود حساس و مهم بودن فاکتورهای گفته شده، شرکتهای سنتی در رسیدن به اهداف خود در خرید شرکتهای فناوری محور شکست میخورند. بخشی از این شکست به خاطر ارزش دادن بیش از اندازه و پرداخت قیمتهای ناعادلانه در خرید این شرکتها است. راهحل این بحران، استفاده ار استراتژیهای هوشمندانهتر در خرید استارتاپهای فناوری است. طرز تفکر جدیدی باید وارد این شرکتها شود که از تکرار پذیر بودن فناوری و همچنین استعدادهای موجود در آن اطلاع داشته باشد.
شرکتهای سنتی بزرگ باید در خرید استارتاپها سوالاتی شبیه به غولهای فناوری بپرسند. این شرکتها در قدم اول هزینهی پیادهسازی استراتژیهای مشابه را بررسی میکنند. آنها ابتدا در استعدادهای داخلی به دنبال فرصتهایی برای ساخت فناوری مورد نظر در داخل شرکت میگردند. در مورد مشتریان نیز هزینهی دستیابی به مشتریان جدید و زمان مورد نیاز برای آن بررسی میشود. در نهایت ارزش خرید شرکت جدید نسبت به وجود راههای جایگزین و هزینه و زمان پیادهسازی آنها مشخص میشود.
نکتهی مهم این که در عموم این بررسیها، ارزش فناوری ارائه شده توسط شرکت جدید بسیار ناچیز است. بهعنوان مثال در بررسی انجام شده توسط وبسایت Thenextweb، هزینهی توسعهی فناوری اصلی شرکتهای بزرگ دنیای فناوری همچون فیسبوک، توییتر، واتساپ و اوبر، چیزی بین ۵۰ هزار تا ۱.۵ میلیون دلار تخمین زده شد. این تخمین توسط مدیران شرکتهای توسعهی فناوریهای وب و موبایل، انکوباتورها، آژانسهای استارتاپی و آزمایشگاهها محاسبه شد. این هزینه بسیار پایینتر از خرید شرکتهایی با این ابعاد است.
توجه به آمارهای بالا نشان میدهد که ارزش واقعی یک شرکت فناوری، مدل کسبوکاری است که پیرامون فناوری آن شکل گرفته و تکنولوژی به تنهایی ارزش زیادی نخواهد داشت. غولهای فناوری در خرید استارتاپهای این حوزه، برای فناوری موجود هزینه پرداخت نمیکنند، آنها برای مدل کسبوکار قوی با قابلیت مقیاسپذیری و حضور در بازارهای جدید، پول پرداخت میکنند.
بهعنوان مثال اوبر شرکتی بزرگ است که سرویسهای فناوری مختلف را برای بهبود خدمات خود خریداری میکند. اما نکتهای که این شرکت را جلوتر از قبا قرار داده، فناوری نیست. مدل کسب و کار اوبر باعث شده تا ارزش افزودهای به هر دوطرف راننده و مشتری ارائه شود. اوبر در مقایسه با رقبای خود، سفرهای ارزانتر و سریعتری را به مشتریان ارائه میدهد چرا که این شرکت، شبکهی بزرگتری از رانندگان دارد. در نتیجهی این خدمات سریع و ارزان، درخواست مشتری از این شرکت افزایش یافته و در زنجیرهای به هم پیوسته، تعداد رانندگان نیز افزایش مییابد.
یکی دیگر از دلایل خرید توسط غولهای فناوری، پایگاههای مشتری و تاثیرات شبکهای موجود در استارتاپها است. شرکتهای بزرگ دنیای فناوری برای این بخش هزینههایی بسیار بیشتر از درآمد کنونی استارتاپها پرداخت میکنند؛ چرا که عموما تشکیل این پایگاههای قوی برای آنها هزینه و هدررفت زمانی زیادی خواهد داشت.
بهعنوان مثالی در این مورد، به خرید اینستاگرام و واتساپ توسط فیسبوک توجه کنید. این شرکت اینستاگرام را در سال ۲۰۱۲ به قیمت یک میلیارد و واتساپ را دو سال بعد به قیمت ۱۹ میلیارد دلار خریداری کرد. در زمان انجام این معاملات، کارشناسان بسیاری از این قیمتها متعجب شدند چرا که فیسبوک به راحتی میتوانست اپلیکیشنهای اختصاصی و مشابه خود را در این بخشها توسعه دهد. بعلاوه این شرکت، استعدادهای باانگیزهی زیادی در این زمینه داشت.
آنچه که موجب پرداخت این هزینهها شد، پایگاه مشتری موجود در این سرویسها بود که در اکوسیستمی با تاثیر شبکهای قوی حضور داشتند. هزینهای که فیسبوک برای این شرکتها پرداخت کرد، وابسته به ارزش هر کاربر آنها و همچنین پتانسیل رشد شبکهی کاربری بود. نکتهی جالب این که اینستاگرام در زمان فروش به فیسبوک هیچ درآمدی نداشت.
یکی دیگر از دلایل خرید استارتاپها، شبکهی توزیع آنها است که ساخت آن برای شرکتهای بزرگ هزینهی زیادی میطلبد. مایکروسافت در سال ۲۰۱۶ قیمت سرسامآور ۲۶ میلیارد دلار را برای شرکت متضرر لینکدین پیشنهاد داد. توجه به همین کانالهای توزیع جدید، دلیل این خرید بود. آنها متوجه بازاری جدید از مشتریان شدند که شرکت خودشان تاکنون به آن نپرداخته بود. این خرید دسترسی به یک شبکهی حرفهای از ۴۵۰ میلیون کاربر را به کسبوکار مایکروسافت در بخش ابری داد. امروزه لینکدین بهعنوان جواهر باارزش مایکروسافت شناخته میشود که یک میلیارد دلار از درآمد سهماههی این غول فناوری را شامل شده و رشد کسبوکار ابری آن را دورقمی کرده است.
وقتی رقابت برای خرید شرکتهای فناوری و تلاش برای کسب سریع (و میانبری) اعتبار دیجیتال افزایش یابد، قیمت الماسهای واقعی این رقابت افزایش سرسامآور خواهد داشت. در نتیجه شرکتهای سنتی اولین پیشنهاد قابل خرید را قبول میکنند. به احتمال زیاد این خرید، با نیاز خریدار هماهنگ نبوده و ارزش افزودهی زیادی برای آنها نخواهد داشت. نکتهی مهم این که خریداران بازار فناوری باید به چیزی بیش از فناوری شرکت و استعدادهای موجود در آن نگاه کنند. همانطور که گفته شد، باارزشترین دارایی، مدل کسبوکار است. مدل کسبوکار نشان میدهد که یک خرید، ارزش افزوده داشته یا تنها به یک بحران (مانند سال ۲۰۰۰) تبدیل خواهد شد.