این مقاله از زبان استیو بلنک، نویسندهی وبسایت فوربز نوشته شده است:
اگر از من بپرسید چرا بهجای کار در شرکتهای بزرگ، به استارتاپها پیوستم، بارها و بارها جواب خواهم داد: میخواهم رئیس خودم باشم؛ عاشق ریسک کردن هستم؛ ساعتهای کاری انعطافپذیری میخواهم؛ میخواهم روی مشکلات سخت با اهمیت بالا کار کنم؛ رؤیایی دارم و میخواهم آن را عملی کنم؛ فرصت بهتری در استارتاپها دیدم و میخواهم از آن استفاده کنم؛ و سایر موارد.
اما یک باور هرگز در ذهن من شکل نگرفته بود: دلیل پیوستنم به استارتاپها این بوده است که بیشتر از یک شرکت بزرگ برای تواناییهای خودم ارزش قائل هستم. اما بعدها با خواندن یک مقالهی پژوهشی محرک به نام اطلاعات نامتقارن و کارآفرینی که تئوری جدیدی برای دلیل پیوستن افراد به کارآفرینی توضیح میداد، چنین فکری هم به سراغم آمد. نتیجهی کلی نویسندگان مقاله بدین صورت بود:
کارآفرینان بر این باورند که بسیار بهتر از رزومهشان هستند و متوجه میشوند که میتوانند بهتنهایی پول بیشتری دربیاورند و در اکثر موارد هم حق با آنها است.
من نتایج مقاله را خلاصه خواهم کرد و معنای آنها را برای شرکتها، کارآفرینان و آموزشهای کارآفرینی توضیح خواهم داد. وقتی نتیجه را میخوانید به این نکته توجه داشته باشید که نویسندگان تنها به کارآفرینان فناوریهای بزرگ اشاره ندارند. درواقع آنها درمورد هرکسی که میخواهد خودش رئیس خودش باشد، از یک فروشنده غذای بدون دیپلم گرفته تا مؤسس یک شرکت بزرگ با مدرک دکترا در علوم کامپیوتر دانشگاه استنفورد.
نویسندگان در مقالهی خود روی ۱۲,۶۸۶ فرد بالای ۳۰ سال پژوهشهایی انجام دادند و به برداشتهای زیر رسیدند:
۱. نمایش: وقتی بهدنبال کار میگردید، تواناییهای خودتان را از طریق رزومه و لیستی از مدارک تحصیلی و سابقهی کاری به کارفرماها نشان میدهید. نمایش دادن (یا سیگنال دادن) در زبان انگلیسی، یک اصطلاح دانشگاهی شیک برای توصیف چگونگی انتقال اطلاعات از یک گروه ( در اینجا کسی است که به دنبال کار میگردد) به گروه دیگر (یک کارفرمای بالقوه) است.
۲. توانایی: افراد زمانی تصمیم به کارآفرین شدن میگیرند که حس کنند توانایی آنها بیشتر از رزومه یا مصاحبهی کاریشان است. بنابراین کارآفرینان چون نمیتوانند ارزشهای خودشان را به کارفرما نشان دهند، شروع به سرمایهگذاری برای خود میکنند.
۳. حقوق بیشتر: درمجموع وقتی افراد کارآفرینی را انتخاب میکنند، نسبت به زمانی که در یک شغل شرکت عادی مشغول به کار باشند، ۷ درصد درآمد بیشتری کسب میکنند. دلیل آن هم پرداخت حقوق از طرف شرکتها براساس تحصیلات و سابقهی کاری کارمندان (و نه مهارت آنها) است.
۴. کمتر قابل پیشبینی بودن درآمد: نکتهی منفی کارآفرین بودن این است که درآمد آنها متغیر است و بعضی از آنها حتی درآمد کمتری نسبت به کار در یک شرکت دارند و البته بعضی هم بیشتر.
۵. باهوشتر بودن: عملکرد کارآفرینان در تستهای تواناییهای شناختی بالاتر از مواردی است که مدارک تحصیلی آنها نشان میدهد. همچنین توانایی شناختیشان از آنهایی که همان مدارک تحصیلی را دارند و تصمیم گرفتهاند تا در یک شرکت کار کنند بیشتر است.
۶. مهاجران و سرمایهگذاری: نمایش دادن یا ندادن (رزومه و سابقهی کاری) میتواند توضیح دهد چرا بعضی از گروهها مثل مهاجران، بدون مدارک تحصیلی مشخص (دانشگاه نامشخص، سابقهی کاری تأییدنشده و …) تمایل بیشتری نسبت به کارآفرین شدن دارند. همچنین جذب سرمایه از طرف خانواده و دوستان، منبع اصلی جذب سرمایه برای کارآفرینان است،؛ چرا که دوستان و خانواده شناخت بیشتری از تواناییهای فرد کارآفرین نسبت به اطلاعات بهدستآمده از رزومه دارند.
۷. تحصیلات: کارآفرینان تحصیل کردن رسمی را به تعویق میاندازند؛ چرا که فکر میکنند بهرهوری آنها بالاتر از سطح انتظارات بازار از مدارک تحصیلی آنها است رزومه یا مدرکی که نشاندهنده مهارتهای کارآفرینی باشد وجود ندارد.
۸. افراد خلاق در مقابل افراد غیر خلاق: تکاندهندهترین نتیجهی مقاله این است که داشتن اطلاعات بیشتر درمورد توانایی باعث میشود شرکتها تنها افراد و کارکنان نسبتا ناکارآمد و غیر خلاق را استخدام کنند. افراد بااستعدادتر و کارآمدتر، کارآفرینی را انتخاب میکنند. یعنی کارآفرینان اطلاعاتی دارند که خود کارفرماها ندارند. در جایی از رزومهی کارآفرینان، از انعطافپذیری، کنجکاوی، چابکی، تدبیر، تشخیص الگو، سرسختی و اشتیاق برای محصول آنها صحبتی نشده است. در نظر گرفتن کارآفرینان بهعنوان افراد باثبات برخلاف درک اجتماعی بقیه از آنها است. علوم اجتماعی، کارآفرینان را کسانی میداند که نمیتوانند شغلهایی واقعی پیدا و حفظ کنند.
بنابر آنچه گفته شد، نتیجه چه میشود؟
اگر حق با نویسندگان مقاله باشد، نشان دادن تواناییهایمان ازطریق رزومه و سابقهی کاری و تحصیلی، نهتنها ما را در رساندن به موفقیت ضعیف میکند، بلکه افق جدیدی به سوی شرکتها، استارتاپها، تحصیلات و سیاست عموم برای تفکر درمورد مسئله باز میکند و نیازمند تفکر و تحقیق بیشتری است.
شرکتها
در قرن بیستم زمانی که شرکتها با مدل کسبوکار یکسانی با یکدیگر رقابت میکردند، از کارکنان خود میخواستند در اجرای مدلهای کسبوکار به آنها کمک کنند (چه کار در خط تولید، چه در نوشتن کد پشتبیانی و چه در توسعهی محصولات فعلی). اما در قرن ۲۱ شرکتها بارها دچار اختلال میشدند و اکنون به دنبال کارکنانی میگردند که در زمینهی کارآفرینی به آنها کمک کند. با این حال، نحوهی استخدام و مصاحبهی آنها هنوز روی اجرا تمرکز دارد و به مهارتهای کارآفرینی توجهی ندارد.
نکتهی جالبتر این است: آن شرکتی که بهینهترین استفاده از این تفکر را میکند، شرکتی قدیمی و تولیدی نیست؛ بلکه گوگل است. وقتی ماریسا میر ایدههایش را در گوگل پیاده کرد، نیویورک تایمز فرآیند استخدام او را اینگونه توصیف کرد:
او معمولا به نمودارها و تحلیلهای کمی بهعنوان اساسی برای تصمیمگیری، بهویژه در زمان ارزیابی افراد، متکی است… او در جلسهای شخصی اخیرا به بررسی میانگین نمرات آزمون SAT پرداخت تا فهرستی از داوطلبان تهیه کند. بسیاری از داوطلبان فارغالتحصیل دانشگاههای آیوی لیگ بودند… یکی از داوطلبان در درس اقتصاد کلان نمره C گرفته بود.
میر میگوید:
گرفتن نمره C توسط یکی از داوطلبان برایم مشکلساز بود. دانشجویان خوب معمولا در تمامی زمینهها خوب هستند.
مثال بالا نمونهی خوبی از نقطهی مقابل نشان دادن (رزومه و مدرک تحصیلی) است. شکی نیست که موفقترین محصولات گوگل بهجز موتور جستجویش، خریدن استارتاپها است؛ نه محصولات داخلی. محصولاتی مثل یوتیوب، اندروید، دابلکلیک، کیهول (گوگل مپس) و ویز توسط کارآفرینان راهاندازی شدند. آن دسته از افرادی که گوگل و ماریسا مایر آنها را استخدام نکردند، شرکتهای خودشان را راهاندازی کردند.
کارآفرینی
زمانی که مقاله را به تینا سیلیگ از دانشگاه استنفورد نشان دادم، پرسید:
آیا اگر مدارس راههای بهتری ارائه دهند که افراد با استفاده از آنها پتانسیلهای خودشان را بهتر به کارفرمایان نمایش دهند، کارآفرینی کم میشود؟
سؤال جالبی است. تصور کنید استخدامکنندگان در یک شرکت جهانی بینقص، راهی پیدا کنند که بتوانند استیو جابز، ایلان ماسک یا لری الیسون بعدی را کشف کنند. آیا فرآیندها، اقدامات و مدلهای کسبوکار این شرکتها، استعداد و نبوغ آنها را نابود خواهد کرد یا اینکه آنها در شرکت انقلابی عظیم بپا خواهند کرد؟
محیط اقتصادی
استخدام براساس رزومه و مدرک تحصیلی تا چه اندازه تحت تأثیر محیط اقتصادی است؟ ممکن است در دورهای که استخدام زیاد است، یافتن شغل سنتی آسانتر باشد و درنتیجه استارتاپهای کمتری به وجود بیاید. آنهایی که نمیتوانند شغلی سنتی برای خود دستوپا کنند کسبوکار خودشان را شروع می کنند. همچنین سیاستهای عمومی دیگری پا به عرصه میگذارند.
در فاصلهی زمانی بین اواخر دهه ۱۹۳۰ و ۱۹۷۰ نرخ مالیات آمریکا برای اشخاصی که بیش از ۱۰۰ هزار دلار داشتند بین ۷۰ تا ۹۰ درصد بود (مالیات برای سود سرمایه بین ۲۰ تا ۲۵ درصد در نوسان بود). زمانی که نرخ مالیات در اواخر دههی ۱۹۷۰ افت شدیدی کرد، سرمایهگذاری خطرپذیر شکوفا شد. آیا کارآفرینی با مالیات بر درآمد شخصی بالا دچار افت شده بود؟ آیا کارآفرینی تنها زمانی رونق گرفت که کارآفرینان فرصت پول درآوردن بیشتری برای خودشان پیدا کردند؟
ترک شرکت
برخی از سرمایهگذاریهای خطرپذیر توسط افرادی راهاندازی میشوند که شرکتهای بزرگ را برای ماجراجویی خودشان ترک کردهاند. آنها قصد نداشتند شرکت جدیدی برای کار پیدا کنند، بلکه میخواستند تنها کنارهگیری کنند. با اینکه راهاندازی شرکت خودتان شاید از داخل یک شرکت دیگر جذاب بهنظر برسد؛ ولی حقیقت تلخ این است که بهخطر انداختن معیشت، ثبات مالی، خانواده و … کار هرکسی نیست. چه انگیزشهایی باعث میشود کارآفرینان آسایش نسبی و درآمد ثابت خودشان را رها کنند و بهدنبال کسبوکار خودشان بروند؟ آیا دلیلش همان دلیل قبلی است: شرکت آنها ارزشی برای مهارتهای آنها در نوآوری قائل نیست و آنها را تنها برای امور اجرایی میخواهد؟ یا اینکه دلیل دیگری دارد؟
آموزش و تحصیل کارآفرینی
آیا کارآفرینی برای همهی افراد مناسب است؟ آیا میتوانیم انتظار داشته باشیم که کارآفرینی هم مانند بقیهی دروس اجباری تدریس شود؟ افزایش تعداد سرمایههای خطرپذیر جدید، اگر بهرهوری بالاتری نسبت به کارآفرینان داشته باشند، باعث تولید ثروت بیشتر خواهند شد.